خرید کتاب از گوگل

چاپ کتاب PDF

خرید کتاب از آمازون

خرید کتاب زبان اصلی

دانلود کتاب خارجی

دانلود کتاب لاتین

حکایت آبگوشتی که بعثی ها بار گذاشتند ولی قسمتشان نشد ، قلاویزان، قرارگاه جاودانگی مردی بنام دستواره

«قلاویزان» قرارگاه جاودانگی شهید سید محمدرضا دستواره، شاهد شهادت بزرگ مرد بی ادعایی است که آزادی مهران مدیون رشادت های او است.

حکایت آبگوشتی که بعثی ها بار گذاشتند ولی قسمتشان نشد ، قلاویزان، قرارگاه جاودانگی مردی بنام دستواره

به گزارش خبرنگار حوزه رفاه و تعاون گروه اجتماعی گروه تحریریه سایت جوان، همه انسانها می میرند ولی شهیدان این آینده همگانی را به عالی ترین وجه سپری كردند؛ هنگامی که قرار است این جان جهت انسان نماند چه بهتر در راه خدا این «رفتن» انجام بگیرد؛ این حرف ها فرازی کوتاه از فرمایشات مقام معظم رهبری پیرامون، قدر و منزلت شهادت و جایگاه والای شهیدان است.

مردان بی ادعایی که چکه چکه تا آسمان خدا جاری شدند و دست هایشان را به خرمن ستاره های پر نور هدایت گره زدند و آسمانی شدند.

صاحبان قلب های عاشقی که چشم بر علاقه و شوق نوعروس خود بستند و آگاهانه و به دور از هرگونه احساسات و هیجانات پوچ، دیده های زلالشان را به راهی دوختند که دشمن بعثی ناموس و امنیت سرزمین آن ها را نشانه رفته بود و غیرت و مردانگی ارزش اجازه نمی داد که بی تفاوت بمانند؛ با اینکه می دانستند در آن شرایط سخت عزیمت به جبهه به قیمت جانشان تمام می شود.

حکایت آبگوشتی که بعثی ها بار گذاشتند ولی قسمتشان نشد ، قلاویزان، قرارگاه جاودانگی مردی بنام دستواره

خاطرات دلنشین زندگی یکسان و خاطره شیرین پدر شدن جهت نخستین بار تنها موارد اندکی است که اغلب شهدا بر ذوق و شوق این لذات پشت پا زدند و دل و جان خود را به میدان جنگ سپردند.

*جنوب پایتخت، زادگاه قهرمان پرور دستواره نام ها

13 تیر ماه سالروز شهادت شهید محمدرضا دستواره، یکی از 3 شهید این خانواده هست؛ سید محمد رضا دستواره یکی از قهرمانان هر لحظه جاوید دفاع مقدس، در سال 1342 یکی از محلات جنوبی پایتخت و در دامان والدینی دیده به دنیا گشود که همواره عاشق و حرمت دار اهل بیت علیه السلام بودند و عطر خوش ایمان با روح فرزندان نجیبشان عجین بود.

سید احمد نبوی یکی از همرزمان و همراهان سید محمدرضا دستواره در جبهه های دفاع مقدس اظهار داشت: محمد رضا از آغازین روزهای شروع جنگ در جبهه حضور داشت؛ در آخرین روزهای عملیات آزادسازی مهران، به گردان انصار الرسول لشگر 27 محمد رسول الله پیوست؛ برادر کوچکترش سید حسین در همین عملیات کربلای 1 در سال 1365 و درست 10 سال قبل از آسمانی شدن سید محمدرضا شربت شیرین شهادت نوشید.

همرزم شهید دستواره از دلیری محمدرضا اینگونه روایت می کند: آخرین مرحله عملیاعت آزاد سازی مهران در ارتفاعات قلاویزان این منطقه انجام شد و با دلیری و موقعیت سنجی دقیق شهید دستواره، مقر مهم دشمن که در نزدیک‌ترین فاصله از نیروهای ایرانی مستقر بودند را مورد حمله قرار دادیم.

«قلاویزان» قرارگاه جاودانگی شهید سید محمدرضا دستواره، شاهد شهادت بزرگ مرد بی ادعایی است که آزادی مهران مدیون رشادت های او است.

او می‌گوید: بنابر تصمیمی که شهید محمدرضا دستواره جهت نحوه ادامه عملیات اتخاذ کرد و بر خلاف آنکه تقریبا اغلب عملیات ها در وقت شب و تاریکی هوا انجام می شد، اینبار به توصیه او و جهت غافلگیری دشمن، ساعات نزدیک به اذان صبح جهت شروع عملیات گزینش شد؛ اتفاقا نیروهای بعثی تلفات و خسارات بسیاری در عملیات آزاد سازی مهران مجبور شدند و تعداد قابل توجهی از نیروهای دشمن به اسارت رزمندگان ایرانی درآمدند.

* شهر مهران با دلاوری مردانی چون دستواره آزاد شد

خبر شیرین آزادی شهر مهران که مدت ها در چنگال خون آلود بعثی ها جور دیگری بر جان خسته رزمندگان نشست؛

نبوی می گوید: هنوز لذت شیرینی شکست سنگینی که بر دشمن وارد آورده بودیم، بر جان نیروهای جان بر کف و شجاع ما ننشسته بود که محمدرضا با شلیک عوامل دشمن در ارتفاعات قلاویزان به شهادت رسید و مدال شهادت بر گردن آویخت.

همرزم شهید محمدرضا دستواره اینطور ادامه می دهد: خبر شیرین آزادی شهر مهران که مدت ها در چنگال خون آلود بعثی ها اسیر بود با رسیدن خبر شهادت سید محمدرضا دستواره در هم آمیخت و این حس آزادی طور دیگری، در جان خسته رزمندگان نشست؛ لیکن محمدرضا در میان هم‌رزمان خود از مقبولیت خاصی برخوردار بود و همه او را جور دیگری دوست داشتند؛ او برادر شهیدی بود که بازگشت به جبهه و جنگیدن در برابر دشمن را به ماندن در مراسم شب هفت برادر عزیزتر از جان خود ترجیح داد؛ درست مثل همه آن هایی که جنگیدن جهت دفاع از ناموس و کیان سرزمین خود را بر بودن در جمع پر مهر و عاطفه خانواده ارزش اولویت دادند.

* حکایت آبگوشتی که بعثی ها بار گذاشتند اما…

سید احمد نبوی همرزم شهید دستواره حکایت آبگوشتی که بعثی ها بار گذاشتند را اینگونه به زبان می آورد: بعد از حمله به موقعیت استقرار دشمن، با صحنه ای مواجه شدیم که گویا نیروهای بعثی جهت ناهار آن روز خود آبگوشت بار گذاشته بودند و اتفاقا غذایشان در حال جوشیدن بود؛ غذایی که هیچگاه قسمت نیروهای دشمن نشد و دلیری محمدرضا و سایر رزمندگان حاضر در این عملیات داغ این غذا را بر دل آن ها گذاشتند.

داغی که البته به هیچ عنوان با داغ دل مادران صبور شهدا برابر نخواهد بود؛ مادرانی که زیباترین دسته گل های خود را جهت حفظ آرامش و امنیت این آب و خاک تقدیم کردند؛ مادران کم توقعی که به یادبودی راحت دلشان شاد می شود؛ گاهی نیز همچون مادران شهیدان دستواره، هم منزل فرزند شهید خود شده است اند که شاخه گلی صلوات روح مهربان و قهرمان پرورشان را آرامشی مضاعف می بخشد.

حکایت آبگوشتی که بعثی ها بار گذاشتند ولی قسمتشان نشد ، قلاویزان، قرارگاه جاودانگی مردی بنام دستواره

گزارش از فرزانه فراهانی

انتهای پیام/

واژه های کلیدی: عملیات آزادسازی | شیرینی | محمدرضا | حکایت | شهیدان | شهادت | شهید محمدرضا دستواره | ارتفاعات قلاویزان

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *