کتاب آینه و کلیدر، جای خالی سلوچ، ادبار و آینه، بنی آدم، طریق بسمل شدن از آثار ارزشمند محمود دولت آبادی است. از آثار بلند این نویسنده می توان به کلیدر اشاره کرد. از آثار کوتاه این نویسنده، می توان به این کتاب اشاره کرد که هر خواننده ای می تواند با قلم زیبا و توانای این نویسنده آشنا شود. برای دانلود این کتاب بهتر است از سایت yyjc/book استفاده کنید.

خلاصه داستان کتاب آینه

(مردی که در کوچه می رفت هنوز به صرافت نیفتاده بود به یاد بیاورید که سیزده سالی می گذرد که او به چهره خودش در آینه نگاه نکرده است.)

داستان این کتاب در مورد مردی است که سال ها می گذرد ولی هنوز به آینه نگاه نکرده است. این مرد حتی آخرین خنده اش را نیز فراموش کرده است. این مرد یک روز از رادیو می شنود که باید به پست مراجعه کند و شناسنامه اش را تعویض نماید. این مرد که آخرین استفاده از شناسنامه اش را بخاطر نمی آورد به دنبال شناسنامه اش می گردد. برای پیدا کردن شناسنامه به بقالی، نانوایی و لباسشویی سر می زند تا گمشده خود را پیدا کند.

کتاب آینه یکی از داستان های کتاب ادبار و آینه هست. کتاب ادبار و آینه چهار داستان دیگر نیز دارد که شامل ادبار، مرد، بند و ته شب است.

معرفی محمود دولت آبادی و آثارش

محمود دولت آبادی در مرداد 1319 به دنیا آمد. این نویسنده اهل خراسان است و برای امرار معاش خود مشاغل مختلفی را تجربه کرده است. وجود این نویسنده، با هنر آمیخته شده بود و به دنبال پرورش استعداد خود به تهران رفت و در تئاتر تهران شروع به کار کرد. این نویسنده حماسی قلم شیوا و زیبایی دارد و بلندترین رمان دنیا را به نام کلیدر که در جهان جایگاه دوم قرار گرفته نوشته است. این رمان طولانی فارسی به یک خانواده روستایی در اطراف سبزوار می پردازد و به جریانات سیاسی قبل از انقلاب اشاره دارد و طبقات مختلف جامعه را با قلم گیرایش به تصویر می کشد.

در قسمتی از کتاب آینه می شنویم

حرف الف تمام شده بود که پيرمرد گردن راست کرد، يک سيگار ديگر طلبيد و رفت طرف قفسه‌ي مقابل که با حرف ب شروع مي‌شد، و پرسيد «فرموديد اسم فاميلتان چه بود؟» که مرد جواب داد «من چيزي عرض نکرده بودم.» بايگان پرسيد «چرا؛ به نظرم اسم و اسم فاميلتان را فرموديد؛ درآبــدارخانه!» و مـرد گفت «خير، خير…من چيزي عرض نکردم.» بايگان گفت «چطور ممکن است نفرموده باشيد؟» مردگفت «خير… خير.» بايگان عينک ازچشم برداشت و گفت «خوب، هنوز هم دير نشده. چون حروف زيادي باقي است. حالا بفرماييد؟» مرد گفت «خيلي عجيب است؛ عجيب نيست؟! من وقــت شمارا بيهوده گرفتم. معذرت مي‌خواهم. اصل مطلب را فراموش کردم به شما بگويم. من… من هرچه فکر مي‌کنم اسم خود را به ياد نمي‌آورم؛ مدت مديدي است که آن را نشنيده‌ام. فکر کردم ممکن است، فکر کردم شايد بشود شناسنامه‌اي دست و پاکرد؟»





دانلود

دانلود فایل ها