معرفی کتاب غلبه بر شیطان

ناپلئون هیل در کتاب غلبه بر شیطان، در قالب یک مصاحبه میان خود و شیطان و در حقیقت همان نیمه‌ی تاریک وجود، تلاش می‌کند تا اسرار دستیابی به موفقیت و آزادی را فاش کند و مهم‌ترین موانع انسان برای رسیدن به اهداف شخصی را مورد بررسی قرار دهد.

همان‌گونه که کتاب معروف و پرفروش بیندیشید و ثروتمند شوید پس‌ از «رکود بزرگ» به شما کمک می‌کند تا به خروج از بحران بپردازید و موفق شوید، کتاب غلبه بر شیطان (Outwitting the devil) نیز به این منظور نوشته شده تا امروز هر یک از شما در مسیر خروج از بحران و موفقیت قرار گیرید!

شاید بپرسید آیا گفتگوی هیل با شیطان واقعی بوده، یا صرفاً خیالات است؟ انتخاب با شماست. اما استفاده از گفتگوی خیالی برای هیل تازگی ندارد. کتابی که هیل در سال 1953 تحت عنوان چگونه حقوقتان را افزایش دهید منتشر کرد به ‌شکل گفتگویی بین هیل و کارنگی بود. در واقع هیل در سال 1908 با کارنگی مصاحبه کرده و کارنگی نیز در سال 1919 یعنی درست قبل ‌از چاپ این مصاحبه، فوت کرده بود.

این اولین بار نبود که هیل از ملاقات‌ خیالی برای انتقال آنچه می‌نوشت استفاده می‌کرد. هیل در کتاب بیندیشید و ثروتمند شوید دربارۀ حس ششم، از جلسۀ یک شورای خیالی متشکل از نه نفر که زندگی آن‌ها بیشترین تأثیر را بر زندگی خودش داشت می‌نویسد. این نُه عضو شورا عبارتند از امرسون، پین، ادیسون، داروین، لینکلن، بربنک، ناپلئون، فورد و کارنگی بودند.

غلبه بر شیطان به‌هیچ‌وجه نخستین کتابی نبود که هیل دربارۀ مذهب می‌نوشت. در واقع، پس ‌از اینکه قانون موفقیت را در سال 1928 به چاپ رساند، نامه‌های انتقاد‌آمیزی به‌خاطر موضعش پیرامون مدرسه و مذهب دریافت کرد. در کتاب بیندیشید و ثروتمند شوید و طی فصلی با عنوان «ارواح ششگانۀ ترس» می‌نویسد ترس از مرگ در اکثر موارد می‌تواند موجب تعصب مذهبی شود. هیل در این فصل از کتاب کلاسیک پرفروشش حرف‌های بسیاری دربارۀ علمای دینی دارد.

بنابراین انتخاب با شماست. آیا هیل واقعاً با شیطان صحبت کرده یا این فقط یک حکایت تمثیلی و ساختگی است تا قلب شما را تسخیر کند؟ سبک منحصر به فرد هیل شما را به راهی می‌کشاند و در مسیری قرار می‌دهد که هرگز تصورش را هم نمی‌کنید. کلمات این کتاب از آنِ خود هیل است.

از خواندن این کتاب قدرتمند لذت ببرید و آن را در اختیار خانواده و دوستان نیز قرار دهید. قدرتی که در کلمات هیل نهفته است می‌تواند زندگی شما را تغییر دهد و حتماً تغییر خواهد داد.

بی‌تردید دکتر ناپلئون هیل (Napoleon Hill) مشهورترین نویسنده در زمینۀ کتاب‌های خودیاری و معروف‌ترین متفکر و مبلغ و نویسندۀ پرفروش همۀ زمان‌هاست. از شما می‌خواهیم که سریعاً به این مصاحبۀ واقعی با شیطان بپردازید و بدین‌ترتیب تأثیر آگاهی از اینکه شیطان واقعاً کیست و با 98 درصد از موجودات زنده چه می‌کند را از زبان خودش در زندگی‌تان ببینید.

هیل به مثابۀ برانگیزانندۀ اندیشه، سفر این کتاب را به سرعت شروع می‌کند و شما را از میان زندگی‌ خود و آنچه برایش پراهمیت بوده و موجب تغییر در زندگی‌اش شده عبور می‌دهد. هدف ناپلئون هیل بیان روشن و واضحی از فلسفه و عمل موفقیت فردی بود که موجب سعادت پایدار می‌شود. دانای درونش راهنمای او در یافتن رنگین‌کمان زندگی‌اش بود.

مطالعۀ این کتاب الهام‌بخش، شما را از خمودی و منفی‌نگری می‌رهاند و در مسیری تازه و راهی با شکوه به سمت آینده‌ای روشن، بهتر و ارزنده‌تر قرار می‌دهد. شما هم مانند هیل اینجا هستید تا بر ترس‌هایتان غلبه کنید و نگذارید که آن‌ها بر شما چیره شوند تا پرشور و هدفمند زندگی کنید، تصمیم بگیرید می‌خواهید چه کسی باشید، چه کاری کنید، چه چیزی داشته باشید و چگونه به خواسته‌هایتان برسید.

هنگامی‌که کشفیات جادویی و شگفت‌انگیز دکتر هیل را باز کشف می‌کنید به این باور خواهید رسید که شما هم اگر بخواهید می‌توانید آن‌ها را به دست آورید و حتی از آن فراتر روید، چرا که شما را محدودیتی نیست. وی به‌درستی می‌گوید «تنها محدودیت‌های شما محدودیت‌های خود‌ساخته‌تان است.» این کتاب کمک می‌کند تا بدانید شما هم می‌توانید با استفاده از تمام آنچه وی از مصاحبه با پانصد تن از موفق‌ترین انسان‌های زندۀ دنیا آموخت به موفقیت دست یابید.

در پایان متوجه خواهید شد شیطانی که هیل با او مصاحبه می‌کند واقعی است یا خیالی درست مانند شیطانی که بسیاری از شما شخصاً در زندگی یا تجربیات ‌خود با آن سر و کار دارید.

با ناپلئون هیل بیشتر آشنا شویم:

ناپلئون هیل در سال 1883 در کوهستان‌های دوردست وایزکانتی ویرجینیا در خانواده‌ای فقیر به‌ دنیا آمد. در نه‌ سالگی مادرش را از دست داد. یک سال بعد، پدرش دوباره ازدواج کرد و نامادری‌اش منبع الهام این پسرک شد.

هیل تحت تأثیر نامادری‌اش و در نوجوانی، گزارشگر روزنامه شد. نوشته‌های وی توجه رابرت تیلور، فرماندار سابق ایالت تنسی که بعداً سناتور شد را جلب کرد. تیلور مالک روزنامۀ تیلور بود و هیل جوان را برای نگارش مقالات موفقیت استخدام کرد. هیل در آن زمان در دانشکدۀ حقوق دانشگاه جرج‌تاون ثبت‌نام کرده بود.

هیل در سال 1908 به مصاحبه با اندرو کارنگی پرداخت و این مصاحبۀ سه‌ساعته سه روز به طول انجامید. کارنگی حین این مصاحبه، فکر سامان دادن نخستین فلسفۀ موفقیت شخصی جهان را براساس اصول کامیابی به هیل منتقل کرد.

کارنگی غول‌های زمان از جمله هنری فورد، توماس ادیسون و جان راکفلر را به هیل معرفی کرد. هیل نیز بیست سال از عمرش را صرف مصاحبه، مطالعه و نگارش دربارۀ افراد موفق کرد.

بیست سال پس ‌از مصاحبۀ هیل با کارنگی بود که کتاب هشت جلدی قانون کامیابی را در سال 1928 به رشتۀ تحریر درآورد. وی کتاب‌های پرفروشی را در طول عمرش نگاشته است. در سال 1937، بیندیشید و ثروتمند شوید را نوشت که پرفروش‌ترین کتاب خودیاری تاریخ شد و هنوز هم میلیون‌ها نسخه از آن در سراسر جهان به فروش می‌رسد. جای شگفتی نیست که هیل مرد معجزه‌گر میلیونرساز معرفی می‌شود.

در بخشی از کتاب غلبه بر شیطان می‌خوانیم:

یک روز عصر با تصمیمی که گرفتم توانستم راهی به‌سوی حل مشکلاتم پیدا کنم. دلم می‌خواست به «فضاهای باز» حومه شهر بروم، جایی که بتوانم هوای تازه استنشاق کنم و فکر کنم.

شروع به قدم زدن کردم. حدود هفت‌هشت مایل راه رفته بودم که ناگهان توقف کردم. چند دقیقه همان‌جا ایستادم گویی به مسیر چسبیده بودم. همه‌چیز در اطرافم تاریک بود. می‌توانستم به‌وضوح صداهای بلندی را بشنوم که به شکل انرژی در اطرافم جریان داشت.

سپس اعصابم آرام گرفت، عضلاتم شل شد و آرامش عظیمی پیدا کردم. فضای اطرافم روشن شد و همانند بار قبل ندایی از درونم آمد که شاید تا حدودی بتوان آن را در قالب فکر و آگاهی توصیف کرد.

ندا چندان واضح و شفاف بود که امکان نداشت اشتباه کرده باشم. لب کلامش این بود که «زمان آن رسیده تا نگرش فیلسوفانۀ موفقیت را که به پیشنهاد کارنگی شروع کرده‌ای به سرانجام برسانی. فوراً به خانه برگرد و اطلاعاتی را که در ذهنت جمع کرده‌ای به نوشته‌هایت منتقل کن.» باید گفت «خود دیگر» من بیدار شده بود.

کاملاً ترسیده بودم. این تجربه شبیه هیچ‌یک از تجربه‌های قبلی‌ که با آن‌ها مواجه شده بودم نبود. برگشتم و قدم‌هایم را تند کردم تا به خانه رسیدم. به‌محض آنکه به خانه رسیدم، سه پسر کوچکم را دیدم که از پنجره به خانۀ همسایه و بچه‌هایشان که مشغول تزئین درخت کریسمس بودند نگاه می‌کردند.

تازه آن‌موقع یادم آمد عید کریسمس شده و همین‌طور، با حس غم‌انگیزی که قبلاً هرگز نداشتم یادم آمد که ما در خانه درخت کریسمس نداریم. نگاه دلخور بچه‌هایم این حقیقت تلخ را به من یادآور شد.





دانلود

دانلود فایل ها