جهنم-بهشت کتابی است که حس و حال مهاحران را بازگو می کند. مهاجرت حس دردناک و غریبی دارد. نوعی حس رفته شدن می دهد. انسانی که هجرت می‌کند سختی بزرگی را به جان می‌خرد و مایه درونش برای همیشه تغییر می دهد. هجرت خانه‌ای از انسان می‌گیرد و خانه‌ی جدیدی به او می‌دهد. خانه‌ی جدید به احتمال زیاد زیباتر، پر امکانات‌تر و راحت‌تر است، اما عطر و بوی خانه‌‎ی قدیمی را نمی تواند داشته باشد.

خاطرات خانه‌ی قدیمی را ندارد و تا سال‌ها کمی بوی ناآشنایی می‌دهد و احساس غریبی را می توان در آن دید. جومپا لاهیری نویسنده‌ای هندی آمریکایی می باشد که مهاجرت را در آثارش به زیبایی می توان دید. جهنم-بهشت یکی از آثار لاهیری است که گوشه ای  از زندگی مهاجران بنگالی را در آمریکا شرح می دهد. شما می توانید این کتاب را از سایت yyjc/book تهیه کنید.

مفهوم کلی داستان جهنم-بهشت

پراناب چاکرابورتی دانشجوی هندی دانشگاه ام آی تی می باشد که دوست دارد به کلکته بازگردد. او در غم غربت می سوزد و از زندگی در امریکا عذاب می‌کشد. روزی او در یکی از خیابان‌های بوستون دختری به نام یوشا و مادر بنگالی‌اش آپارنا را می‌بیند. او آن‌ها را تعقیب می‌کند و سرانجام با این خانواده برنامه دوستی می‌ریزد. آپارنا  هم در غم غربت به سر می برد و احساس تنهایی می‌کند. او از پذیرایی از پراناب در خانه‌شان خوشحال می باشد.

کم کم پراناب جایش را در این خانواده باز می‌کند و یوشا او را عمو صدا می‌کند. او نیز آپارنا را بودی(کلمه‌ای که برای همسر برادر بزرگ‌تر به کار می‌رود) صدا می‌زند. آپارنا و همسرش نگاه های جداگانه‌ای نسبت به زندگی دارند و زیاد باهم در بسیاری از مسائل هم عقیده نیستند. کم‌کم آپارنا نوعی احساس منحصر به فرد به پراناب پیدا می‌کند تا حدی که وقتی پراناب با زنی به نام دبورا آشنا می‌شود نسبت به او احساس حسادت می‌کند و رفتاری نامناسبی با او دارد. پرناب و دبورا با هم ازدواج می‌کنند و زندگی‌شان مسیر جداگانه‌ای را در بر می‌گیرد.

معرفی جومپا لاهیری؛ یک هندی آمریکایی

جومپا لاهیری متولد 1967 در لندن است. او و خانواده‌اش زمانی که او خیلی کوچک بود به آمریکا رفتند و او در آمریکا بزرگ شد و تحصیل کرد.

پدر لاهیری مهاجری از بنگال غربی بود و مادرش زنی سنتی که دلش می‌خواست بچه‌هایش ارتباطشان را با سرزمین پدریشان، حداقل به لحاظ فرهنگی داشته باشند. جومپا لاهیری ظاهری شرقی دارد و نام اصلیش نیلانجانا سودشناست. نامی که در امریکا ناآشنا به حساب می‌آید. شاید همین باعث شده است مهاجرت و مهاجران، مسئله اصلی لاهیری باشد.

 جومپا لاهیری دکترایش را در «مطالعات رنسانس» از دانشگاه بوستون گرفت و زمان زیادی در همین دانشگاه و «مدرسه‌ی طراحی رودآیلند» مدرس نویسندگی خلاق شد.  او اکنون نیز در دانشگاه آکسفرد تدریس می‌کند.

جومپا لاهیری علاوه بر جایزه های زیادی که برای آثار ادبیش گرفته است، جایزه‌ی «مدال ملی علوم انسانی آمریکا» را نیز سال 2014 از دست رئیس جمهور آن زمان آمریکا، «باراک اوباما» دریافت کرده است.

جهنم-بهشت

در بخشی از کتاب جهنم-بهشت می خوانیم

و خیلی زود این همان‌جایی بود که مدت زمان وسط کلاس‌هایش و روزهای تعطیلش را در آنجا سپری می‌کرد. همیشه هم ردی از خودش به جا می‌گذاشت؛ یک پاکت تقریبا تمام‌شده‌ی سیگار، یک روزنامه، نامه‌ای که به خودش زحمت نداده بود بازش کند و ژاکتی که درش آورده بود و در مدت ماندنش آن را فراموش کرده بود. صدای خنده‌های بلندش را خیلی خوب به یاد می‌آورم و نمای قامت درازش که یا دولادولا راه می‌‎رفت یا ولو می‌شد روی مبل‌های ناهماهنگ و زهوار در رفته‌ای که همان موقع خرید آپارتمان هم داخلش بودند.

صورت گیرایی داشت با سبیل پهن و پیشانی بلند و موهایی و ژولیده و  بیش از حد معمول بلند که مادرم می‌گفت که او را شبیه هیپی‌های آمریکایی کرده‌اند که آن روزها همه جا بودند. پاهای بلندش هر جا که می‌‌نشست به سرعت بالا و پایین می‌شدند و دست‌های صافش وقتی سیگاری بین انگشتانش می‌گرفت می‌لرزیدند. خاکستر سیگار را داخل یک فنجان چایی که مادرم برای این منظور خاص در نظر گرفته بود می‌ریخت. با اینکه دانشجو بود اما هیچ چیز ثابت یا قابل پیش‌بینی و منظم، درباره‌ی او وجود نداشت.

همیشه به نظر می‌‎رسید دارد از گرسنگی می‌میرد. از در می‌آمد داخل و اعلام می‌کرد که ناهار نخورده است و بعد با ولع تمام غذا را می‌بلعید و پشت سر مادرم می‌ایستاد و کتلت‌ها را زمانی‌که داشت سرخشان می‌کرد بدزدد.





دانلود

دانلود فایل ها