با خواندن  کتاب ناتمام می توان متوجه شد که توماس آگدن، نه تنها روان‌درمانگرِ ماهریست، بلکه به عنوان اولین اثر، قلم بسیار روان و شیوایی هم دارد. داستان کتاب، خیلی تکان‌دهنده و تاثیرگذار بود و با تموم شدن آن ذهن را همچنان درگیر خودش می کند و کلی افکار و سوال هست که در لابه لای برگه های این کتاب جا مانده است… به راستی که این کتاب تاثیرگذاری فوق العاده ای دارد.

 

توماس آگدن در این کتاب، زنی را روایت میکند که دو فرزند به نام‌های ملودی ۱۵ ساله و وارن ۱۱ ساله دارد. وارن از کودکی تا الان که یازده سالش شده، عادت به مکیدنِ انگشت دستش داردو این موضوع مادرش رو به شدت عصبی و خجالت‌زده کرده.‌ مادرش هر کاری میکند که این عادت از سر پسرش بیفته از دارو گرفته تا بستنِ دستش. اما پسرک لج کرده و همچنان به عادتش ادامه میدهدو مادرش راروز به روز عصبانی‌تر و غمگین‌تر میکند. تاجایی که این موضوع، اتفاقِ مُهلکی رو برای این خانواده چهار نفره رقم میزند. اما چرا وارن لج کرده و چرا این موضوعِ به ظاهر پیش پا افتاده باید انقدر مادرش رو خشمگین کند؟ سوالاتی که با فلاش بکِ ماهرانه‌ی نویسنده، به رخدادهایی که این مادر در طول زندگی‌اش پشت سرگذاشته به ان‌ها پاسخ داده میشود.

 

این کتاب باعث می شود به آدم‌هایی فکر کنیم که خیلی بیشتر از ظرفیتِ یک آدم در زندگی زجر میکشند.

 

برشی از کتاب: به نظرم مادر، تنها کسی است که فرزندانش را واقعا دوست دارد. مردها ممکن است بدون اشتیاق یا تعهد، کاری را انجام دهند اما بعید میدانم که به اندازه‌ی زن‌ها به این موضوع اهمیت بدهند. از نظر بیولوژیکی هم همینطور است.

اگر به رمان‌های روان‌شناسانه علاقه دارید خصوصا اینکه توسط یک روان‌درمانگرِ متبحر نوشته شده باشه این کتاب رو پیشنهاد میکنم از دست ندین. ولی کسانی که شرایط روحی خوبی ندارند، بهتره سراغ این کتاب نرین.

 





دانلود

دانلود فایل ها