pdf+ دانلود رایگان کتاب قصه های آسانسورچی

آخرش مجبور شدم بک تیتر تند و تفرقه آمیز روی دیواره ی آسانسور بنویسم تا براساس قانون مطبوعات، آقای وزیر اجازه بدهد که در آسانسور بسته شود و پای مبارک را از لای در بردارد.

وقتی رسیدیم طبقه ی آخر گفت:"راستی یادم رفت بگویم از این به بعد همه ی کتاب ها هم مجوز می گیرند."

گفتم: "این یکی رو جدی جدی مزاح فرمودین؟"

اون وقت همانطور که از در آسانسور خارج می شد، لبخندی به قاعده بر صورت مبارک وزیر ارشاد نقش بست و گفت: "همه کتابهای مجوز نوشته شدن و حروفچینی شدن دارند، ولی جهت چاپ یک استثناهایی درنظر گرفتیم! از طرفی با توجه به خطر نابودی درختان سبز و برگ اونها که درنظر هوشیار، هر ورقش دفتری ست معرفت کردگار، جهت کمک به محیط زیست هم که شده است قرار است کتاب های ادبیات، تاریخ و فلسفه و اینا اول به صورت صددرصدی و بعد به صورت کامل از تناوب ی تولید خارج بشود و به جایش کاغذ صرفه جویی شده است را بدهیم به بانک مرکزی تا پول و اوراق بهادار و تعرفه و اینا چاپ کند که از این ور نقدینگی کشور تامین شود و از آن ور کاغذ جهت مدارک دکترا و نامه نگاری و بلیت و پوستر تبلیغاتی و تعرفه هم کم نیاید…"