معرفی کتاب میدگارد 5: آخرین فرزند زمین
پس از مدتها انتظار کتاب میدگارد 5: آخرین فرزند زمین نوشتهی احمدرضا صالحی در اختیار طرفداران این دنیای فانتزی و جذاب قرار میگیرد. این رمان که پنجمین جلد از مجموعهی محبوب و پرفروش میدگارد به شمار میآید، یکی از خاصترین آثار فارسی زبان محسوب میشود و افسانهای سراسر جادو، هیجان و عشق را برایتان روایت میکند.
دربارهی کتاب میدگارد 5:
افسانهی میدگارد داستان مهیج و جذاب پسر یتیمی به نام آریا است که یک پریزاد محسوب میشود یعنی با وجود اینکه پدرش یک پری اصیل بوده اما به خاطر داشتن مادری آدمیزاد خطری بزرگ برای دنیای پریان محسوب میشود. والدین او به قتل رسیدهاند و او بازماندهی اعضای خانوادهاش را که پدربزرگ و دخترعمویش هستند مییابد و به همراه آنها راهی سرزمین میدگارد میشود. او در سرزمین پریان تحت تعلیمات سختی قرار میگیرد و هر چه به سن بلوغ میرسد، بیشتر به قدرتهای نهفتهی درون خود پی میبرد.
اکنون میتوانید در کتاب میدگارد 5: آخرین فرزند زمین (Midgard: The Last Child Of The Earth) ادامهی ماجراجوییهای شخصیت اصلی داستان را دنبال کنید.
مجموعه میدگارد:
احمدرضا صالحی در این مجموعهی جذاب و خواندنی، دنیایی فانتزی خلق کرده است و تلاش میکند تا با استفاده از فرهنگ ایرانی داستانی تخیلی و هیجانانگیز به شما ارائه دهد و به حق که در این زمینه بسیار موفق عمل کرده است و مجموعهی میدگارد امروزه طرفداران بسیاری دارد.
کتاب میدگارد 5 مناسب چه کسانی است؟
برای هواداران دنیای فانتزی مجموعهی میدگارد دیگر نیازی به معرفی ندارد؛ اگر به این سبک ادبی علاقه دارید و از چهار کتاب پیشین نیز لذت بردهاید مطمئن باشید از خواندن میدگارد 5 نیز پشیمان نخواهید شد.
در بخشی از کتاب میدگارد 5 میخوانیم:
کیارش از جا پرید و با یک حرکت ناگهانی دو نگهبانی که او را نگه داشته بودند را به طرفین پرت کرد و به سمت سکوی اعدام حملهور شد.
بلافاصله یک گروه سه نفره از نگهبانهایی که آنها را احاطه کرده بودند، به سمت او هجوم آوردند، اما کیارش با چالاکی تمام، دستهایش را همانطور که به هم بسته شده بودند دور گردن نفر اول انداخت و او را در مسیر خود قرار داد. با این حرکت تمام ضربههای سایرین را دفع کرد و خیلی سریع دو نفر دیگر را نیز از پای درآورد.
اما در این هنگام فرمانده آنها شلاقش را از همانجا حواله او کرد. شلاق دور گردن کیارش پیچید و به رنگ ارغوانی درآمد.
بلافاصله زانوهای او سست و رگهای روی شقیقهاش برجسته و سیاه گشتند.
تمام این وقایع در حالی رخ میداد که سارنوش کم کم توانش را از دست میداد و چهرهاش هر لحظه برافروختهتر از قبل میشد.
درست در همین هنگام بود که فترس چشمهای خستهاش را گشود.
تمام جنها به حدی سرگرم ماجرای اعدام بودند که ابداً متوجه به هوش آمدن او نشدند.
جنها کیارش را کشیدند و محکم به یکی از ستونهای کناری سکوی اعدام بستند تا به منظره اعدام اشراف کامل داشته باشد و با دیدن جان دادن دوستانش، زجر بکشد.
دانلود فایل ها
توجه: ممکن است تمام لینک های دانلود به دستور مقام قضایی حذف شده باشد...