خرید کتاب از گوگل

چاپ کتاب PDF

خرید کتاب از آمازون

خرید کتاب زبان اصلی

دانلود کتاب خارجی

دانلود کتاب لاتین

گفتگو با امیر جعفری راجع به زندگی شخصی و هنری

دستمزد بازیگران | آقای سمندریان | نمایشنامه | امیر جعفری | کارگردانی | سینمایی | بازیگری | کارگردان | بازیگران | سینمای | بازیگر

گفتگو با امیر جعفری راجع به زندگی شخصی و هنری

گفتگو با امیر جعفری راجع به زندگی شخصی و هنری 

امیر جعفری یکی از برترین بازیگران سینمای کشور کشور عزیزمان ایران است که سال هاست بازیگری میکند،همسر وی ریما رامین فر نیز بازیگر قهاری هست. رشد و نمو از تئاتر و تبدیل شدن به بازیگری خوش قریحه در عرصه سینما و تلویزیون، کارنامه قابل دفاعی جهت امیر جعفری ساخته هست، بازیگری که همچنان عقیده دارد میخواهد بازیگری یاد بگیرید.

امیر جعفری از پدیده هاي بازیگری تئاتر در دهه 70 شمسی هست، بازیگری که هر روز بهتر از روز قبل خود را در مدیا هاي گوناگون هنرهای نمایشی نشان داده هست. او طی دو دهه قبل کارنامه پرباری از خود به جا گذاشته، گرچه آثار ضعیفی را نیز در کارنامه خود دارد که به آن ها معترف هست.

گفتگو با امیر جعفری راجع به زندگی شخصی و هنری

این روزها امیر جعفری با نمایش “ضیافت پنالتی ها” تجربه یک مونولوگ نمایشی را پشت سر می گذارد که به گفته خودش این نخستین تجربه او در این عرصه هست، تجربه اي که بسیار دوست اش می دارد. به بهانه این اجرا با امیر جعفری به گفت وگو نشستیم تا کارنامه فعالیت هنری خود را از ابتدا تا امروز مرور کند. گفت وگویی که جذابیت هاي فراوانی دارد و طنازی و گرچه بخشی از تفکر ذهنی امیر جعفری را نیز پیش روی شما قرار می دهد.

آقای جعفری چه اتفاقی افتاد که بازیگری را گزینش کردید؟

دستمزد بازیگران | آقای سمندریان | نمایشنامه | امیر جعفری | کارگردانی | سینمایی | بازیگری | کارگردان | بازیگران | سینمای | بازیگر

من در ابتدا هیچ علاقه اي به بازیگری نداشتم. آقای اکبر رادی در کلاس چهارم دبیرستان معلم ادبیات من بودند. من انشاء می نوشتم و ایشان خوش ارزش می آمد و مرا تشویق می کردند. همان موقع یک تئاتری در دبیرستان تشکیل شد که من جهت آن که به کلاس نروم، در آن تئاتر بازی کردم. آقای رادی هم تئاتر ما را دیدند و بعد از تئاتر به من گفتند

که آیا نمی روي بازیگر شوی؟ هم ادبیاتت بافایده است و هم استعداد داری. گفتم کجا بروم؟ ایشان گفتند برو تئاتر شهر بپرس. من به تئاتر شهر رفتم و در آن جا پرسش و جو کردم که در نهایت کلاس هاي آقای سمندریان را به من معرفی کردند و گفتند باید بیایید آزمون بدهید. من مانده بودم که قرار است چه تستی از من بگیرند؟ آزمون می گرفتند

که ببینند استعداد داری یا نداری، اگر داشتی که می ماندی و اگر نداشتی مشروط می شدي و باید یک ترم صبر می کردي تا ترم بعد. 200 و خورده اي آدم جهت آزمون آمده بودند که 100 و چند نفر از آن ها قبول شدند و بقیه ماندند. من هم در آزمون اول مشروط شدم و حس کردم که چقدر دیر جهت آزمون آمده ام.

گفتگو با امیر جعفری راجع به زندگی شخصی و هنری

تستی که در حضور آقای سمندریان دادید چطور بود؟ چه سؤال هایي از شما پرسیدند؟

نخستین پرسش استاد این بود که چه کتابی خوانده اي؟ من هیچ کتابی نخوانده بودم. کتاب هایي که خواند ه بودم در سطح قصه و داستان بودند. بعد از آن گفتند که فکر کن از پشت تلفن یک خبر بد بهت رسیده باشد، این را اجرا کن. من این را اجرا کردم و بعد گفتند که حالا فکر کن می خواهی یک خبر بد برسانی، این را هم اجرا کردم. خلاصه من یادم است که در آن آزمون خیلی بد بودم.

دستمزد بازیگران | آقای سمندریان | نمایشنامه | امیر جعفری | کارگردانی | سینمایی | بازیگری | کارگردان | بازیگران | سینمای | بازیگر

آقای رادی تأثیر زیادی در نمایشنامه نویسی کشور عزیزمان ایران گذاشته و خیلی ها از ایشان تأثیر گرفته اند. ایشان تلاش نکرد که بعنوان معلم ادبیات، نمایشنامه هایش را بیاورد تا شما بخوانید و تا حدودی با تئاتر آشنا شوید؟

آقای رادی فرزند ها را خیلی به خواندن ادبیات نمایشی و مشاهده تئاتر تشویق میکردند ولی اکثر کارشان بر روی ادبیات فارسی بود. هیچ وقت نگفتند که نمایشنامه هاي مرا بخوانید. من می دانستم که ایشان نویسنده است ولی سوادم آنقدری نبود که بدانم چه چیزهایی نوشته اند. بعدها برادر آقای امیر اسمی که آدم اهل مطالعه اي بود،

گفتگو با امیر جعفری راجع به زندگی شخصی و هنری

به من گفت که معلم تان خیلی آدم بزرگی هست، آیا نمی فهمید؟ ازش بهره گیری کنید. آن موقع کلاس چهارم دبیرستان فقط 6 ماه بود. من آبان ماه از یک مدرسه دیگر آمده بودم و فقط چهار ماه آخر را از حضور آقای رادی بهره گیری کردم. بعد هم نمایشنامه هاي ارزش را خواندم و کارهای ارزش را تعقیب کردم. یکی از بزرگ ترین افتخارات من که هیچ وقت یادم نمیرود

و فکر نمی کنم هیچ جایزه دیگری آن قدر برایم لذت بخش باشد، این است که یک دوره اي مردها رادی، سمندریان، تارخ، انتظامی و زن رویا افشار داوران جشنواره بودند و من از دست این اساتید جایزه اول بازیگری را گرفتم. آقای رادی مرا در آن جا نشناختند و من خودم رفتم به ایشان گفتم که شاگردتان بوده ام.

شما بدون هیچ پیش اساس و اتفاقی به کلاس هاي آقای سمندریان رفتید؟ تا قبل از آن حتی سینما را هم تعقیب نمیکردید؟

من فقط فیلم “شعله” را 8 بار دیده بودم! فقط در یک شب 6 بار آن را تماشا کردم! از سینمای کشور کشور عزیزمان ایران هم “قیصر” و “گوزن ها” را دوست داشتم ولی کلاً سینما آنقدری برایم قشنگ نبود که بروم فیلم ببینم.

ممنوعیتی از طرف خانواده داشتید؟

پدرم اصلاً اهل سینما نبود و از فیلم مشاهده خوشش نمی آمد.

وقتی وارد کلاس هاي آقای سمندریان شدید، طبیعتاً با یکسری شاگردهایی که پیش اساس بازیگری داشتند هم دوره بودید. چه احساسی داشتید هنگامی که با آن ها سر یک کلاس می نشستید؟

احساس نکبت میکردم. بقیه یکسری دانشجوهای هنر بودند و من خیلی از ماجرا پرت بودم. 4،5 ماه گذشت تا این که دستم آمد باید چه کتاب هایي بخوانم. تازه پشیمانی هاي من شروع شده است بود. اکثر مطالعات من جهت آن وقت است چون تلاش میکردم که به بقیه برسم. کتاب می خواندم، تئاتر میدیدم و به سینما می رفتم. جهت آن که عقب نیفتم، خیلی تلاش می کردم که جلوتر از بقیه حرکت کنم. در نهایت از آن 200 و خورده اي آدم، فقط 7،8 نفرشان ماندند و بقیه رفتند.

حس حقارتی که گفتید در روزهای اول حضورتان در کلاس آقای سمندریان داشتید، باعث نشد که تصمیم بگیرید دیگر کلاس نروید؟ یا بالعکس، مصمم تان میکرد که حتماً مبارزه کنید و به بقیه برسید؟

من خیلی فرزند پررو بودم! هم اکنون هم هستم. یکی از فرزند ها به من میگفت که تو آمده اي این جا مسخره بازی در بیاوری. این راکه می شنیدم، خیلی جریح می شدم و می گفتم که روزی بازیگر خوبی میشوم که شما به من زنگ می زنید و تبریک میگویید. همین اتفاق هم افتاد. به همین علت است که من همین حالا به همه ي می گویم

که نمی دانم آیا مأیوس می شوید؟ من به دنبال این هستم که یک نفر به من بگوید تو نمی تواني و من تا تهش بروم. به همین علت در آن سال ها هم در کلاس آقای سمندریان ماندم و هر روز بهتر شدم. بعد از آن هم با آقای احمد آقالو کلاس داشتم که ایشان هم مرا خیلی کمک کردند.

آقایان سمندریان و آقالو اساتید سخت گیری بودند. برخورد آن ها با شما چطور بود؟ آیا به شما کمک می کردند یا میگفتند که شما به درد بازیگری نمی خوری و بهتر است ادامه ندهی؟

یادم است که یک بار آقای آقالو به ما یکسری اتود دادند که در منزل تمرین کنیم. چند روز بعد در تالار هنر من جلوی آقای آقالو اتودها را اجرا کردم که ایشان بعد از اجرا در بیرون محوطه گفت که فقط یک نفر معلوم است که تمرین کرده و فقط از همان یک نفر راضی بودم که آن آدم امیر جعفری هست. آن اتفاق باعث شد

که یک جرقه اي در من بخورد. آقای سمندریان هم کم کم و از ترم دوم از من خوش ارزش آمد و خیلی روی من تأثیر گذاشتند. من نخستین جایزه اي که گرفتم را مشترکاً با آقای آقالو گرفتم؛ مشترکاً میان شاگرد و استاد. آن جایزه هم یکی از جوایزی بود که خیلی برایم ارزشمند بود.

جوانان نسل امروز تئاتر و سینما فقط یک اسم از آقای سمندریان شنیده اند و صحبت هایي که می شنوند هم جهت ارزش آموزنده است و اغلب، ندیده ایشان را دوست دارند. شما بعنوان کسی که شاگرد آقای سمندریان بوده اید، چه شاخصه ها و اخلاقی را در کار این استاد دیدید؟

دلیل آن که همۀ ایشان را دوست دارند این است که آقای سمندریان واقعاً تجسم حقیقی هنر نمایش بود. ایشان هنگامی که حرف می زد، شما احساس میکردید که چقدر عقب هستید و باید جلو بروید. آن قدر انرژی داشتند و بافایده راجع به تئاتر حرف می زدند که انگار داشتند، مرفین تجویز می کردند. این وجنات باعث می شد که شاگردانش هیجان پیدا کنند و کارشان را با انرژی انجام دهند.

هم دوره اي هاي شما در کلاس هاي آقای سمندریان و آقای آقالو چه کسانی بودند؟

فریبرز عرب نیا، محمد یعقوبی، ریما رامین فر، علی صالحی، رحیم نوروزی، هایده حسین زاده، پریزاد سیف و عباد نظری.

از همان جا بود که آرام آرام ریشه گروه تئاتر “امروز” شکل گرفت؟

من با محمد یعقوبی خیلی دوست بودم و منزل مان هم نزدیک به هم بود. ریما رامین فر می خواست که آخر نامه دانشگاهی اش را بدهد. قرار شد محمد یعقوبی یک تئاتری را کارگردانی کند که ریما با پانته آ بهرام بازی کنند. به همین علت رفتیم زیر زمین منزل پانته آ بهرام و در آن جا بود که گروه تئاتر “امروز” شکل گرفت.

گروه کارش را با من، ریما، پانته آ بهرام، رکسانا بهرام «خواهر پانته آ» و محمد یعقوبی شروع کرد و بعدها رحیم نوروزی، هومن برق نورد، احمد مهران فر، پوپک گلدره، سیامک احصایی، نرمین نظمی، امیر اسمی، هایده حسین زاده و محمدرضا حسین زاده هم به گروه اضافه شدند.

صمیمیت و رفت و آمدهای زیادی بین گروه ما وجود داشت. هسته مهم گروه با نمایش “شب بخیر مادر” شکل گرفت و بعد که آن کار به نوبه خودش پیروز شد، محمد یعقوبی نمایش “زمستان 66” را نوشت که اجرا شد و کلی جایزه گرفت. فرزند هاي جدیدی که به گروه وارد می شدند هم هر کدام به واسطه دوستی که با بقیه داشتند

به گروه می آمدند. مثلاً احمد مهرانفر را من به گروه معرفی کردم یا هومن برق نورد را خود محمد یعقوبی آورد. همۀ اعضای گروه مان هم تازه کار بودند. گرچه پانته آ بهرام و هومن برق نورد یک کارهایی انجام داده بودند ولی در نهایت هسته مهم گروه تئاتر امروز در زیر زمین منزل پانته آ بهرام شکل گرفت.

در آن سال ها زیرزمین مسبب خیلی کارها شد و نخستین اجراهای شخصی و آپارتمانی در زیرزمین ها شکل گرفت. شما چطور تصمیم گرفتید که زیرزمین منزل زن بهرام را به محل اجرای تئاتر تبدیل کنید؟

در آن سال ها کسی ما را نمی آشنایی و هیچ کجا به ما سالن نمی داد. بنابراین چاره را در این دیدیم که مدتی را در زیرزمین کار کنیم. من یادم است که خودم با اتومبیل به دنبال اساتید می رفتم و آن ها را می آوردم تا نمایش مان را ببینند. مثلاً خاطرم است که استاد بیضایی یا زنده یاد رکن الدین خسروی را آوردم و نمایش را دیدند.

شاید زن معتمدآریا خودشان هم یادشان نیاید که من با اتومبیل رفتم و ایشان را جهت مشاهده تئاتر آوردم. بعد از آن جهت نمایش “زمستان 66” یادم می آید که آشنایان و اقوام را می آوردیم تا آن ها ابتدا در خصوص اپیزودهای گوناگون نمایش نظر بدهند تا هر اپیزودی که ضعیف هست، با همت فرزند ها جهت اجرای مهم نیرومند تر شود. واقعاً کارمان در آن روزها سخت بود و ما جهت آن که به جایی برسیم خیلی جنگیدیم.

شما از نمایش رقص کاغذ پاره ها” مطرح شدید. چطور شد که این اتفاق پیشتر نیفتاد و “رقص کاغذ پاره ها” شروع جدی کار امیر جعفری شد؟

قبلاً از آن من کاری در گروه نمیکردم؛ یا راننده گروه بودم و اساتید را به مشاهده نمایش می آوردم و یا پوستر و بروشور نمایش را با کمک احمد مهرانفر و امیر اسمی اکران میکردم. نمایش “شب بخیر مادر” نقشی جهت من نداشت ولی من احساس کردم که باید در گروه بمانم و بعد نمایش “زمستان 66” را اتود زدم که سربازی از راه رسید

و مجبور شدم به قم بروم و رحیم نوروزی به جای من آمد. بعد از آن جهت ادامه خدمت به شهر تهران آمدم که بحث نمایش رقص کاغذ پاره ها” مطرح شد و من آن را در حین خدمت بازی کردم که خوشبختانه مورد استقبال قرار داده شد و بعد از 6،7 سال کار تئاتری، نخستین اجرای حرفه اي من به صحنه رفت.

نمایش “رقص کاغذ پاره ها” یک نمایش اپیزودیک بود که اتفاقاً صحنه هاي مربوط به شما صحنه هاي تراژیکی بود و ریتمی جدی هم داشت. ولی چه شد که بعد از آن کارگردان ها شما را جهت نمایش هاي خنده آمیز گزینش کردند؟

آن وقت شرایط طوری بود که همه ي ما با همدیگر کار می کردیم و روابط دوستانه اي میان نسل اخیر تئاتر برقرار بود. در آن حین کوروش نریمانی بازی در نمایش کمدی “شب هاي آوینیون” را به من توصیه کرد که آن نمایش کمدی بود. بعد از آن نمایش “کمدی شب سیزدهم” حمید امجد به من توصیه شد که اجرای آن نمایش در سالن مهم تئاتر شهر خیلی سر و صدا کرد.

نمایش بعدی هم “دل سگ” اثر محمد یعقوبی بود که هم کمدی بود و هم تراژدی. بعد از آن دیگر به همین شکل به من پیشنهادهای تئاتری می شد تا این که به سینما رسیدم.

نمایش “شب هاي آوینیون” دومین کار جدی تان بود که موفقیت بسیاری کسب کرد و در آن دوره بعنوان معدود نمایش هاي ایرانی به اجرای خارج از کشور هم دعوت شد. حضور در آن نمایش باعث نشد که شما احساس کنید که باید خودتان را بگیرید و دیگر به آموزش نیاز ندارید؟

نه اصلاً. در مورد بخش اول صحبت هاي تان این را بگویم که من به علت آن که هنوز دوران سربازی ام تمام نشده بود، متأسفانه نتوانستم اجرای خارج از کشور نمایش “شب هاي آوینیون” را بروم و حسن معجونی جایگزین من شد و حسرت اجرای عمومی آن در خارج از کشور همۀ وقت} به دلم ماند. ولی در مورد پرسش تان باید بگویم

که من همچنان عطش آموختن دارم. همین هم اکنون هم که به من توصیه تدریس می شود، خجالت میکشم و می گویم نمی آیم چون هنوز در ابتدای راه قرار دارم. خاطرم است که هنگامی که آقای کریمی حکاک چند جلسه در کلاس هاي آقای سمندریان آمدند به ما تدریس کردند، گفتند که هر وقت فکر کردید به جایی رسیده اید، بازیگری را بگذارید کنار.

آقای سمندریان هم میگفتند که یک بازیگر هر وقت احساس کند که دیگر جهت اجرا استرس ندارد، عمر بازیگری اش تمام شده است هست. این جمله ها را از این عزیزان یادم مانده و همچنان برایم با ارزش هست. من همین حالا گاهاً به دوستانم که ورک شاپ می گذارد، میگویم که می شود من هم بیایم؟ فکر میکنند که شوخی میکنم ولی من میگویم که حرفم جدی هست، شاید چیزی را بلد نباشم که در ورک شاپ شما یاد بگیرم. من هنوز هم عطش آموختن و کسب تجربه را دارم.

کار بعدی تان “دل سگ” اثر محمد یعقوبی برگرفته از رمان میخائیل بولگاکف بود که در آن نقش بسیار مشکل را داشتید. در واقع شما نقش یک سگ را بازی می کردید که قرار بود آدم هم باشد. جهت بازیگری که سومین یا چهارمین نمایش جدی خود را بازی میکرد، شاید پذیرفتن این توصیه یک مقدار ریسک داشت. چطور این ریسک را پذیرفتید؟

من در تمام زندگی ام ریسک کرده ام. به نظرم بازیگری که ریسک نکند اصلاً نمیتواند بازیگر باشد. نقشی که در نمایش “دل سگ” داشتم یکی از آن نقش هایي است که دوست دارم آن را دوباره در این سن بازی کنم. خیلی جهت آن نقش زحمت کشیدم. تا قبل از آن از سگ می ترسیدم و هیچ وقت نزدیک یک سگ نشده بودم.

از دوستانم می پرسیدم که چطور می شود نقش یک سگ را درآورد؟ خلاصه خیلی به دنبال آشنایی رفتارهای یک سگ رفتم تا آن نقش درست در بیاید. یک خاطره از آن نمایش دارم که یکبار آقای داریوش مهرجویی بعد از مشاهده نمایش “دل سگ” به من زنگ زده بودند و من فکر کردم که دوستانم میباشند و قصد مزاحمت دارند.

به همین علت تلفن را روی ایشان قطع کردم ولی بعداً فهمیدم که خود آقای مهرجویی بوده اند. بسیار باعث خوشحالی من بود که آقای مهرجویی خودشان شخصاً با من تماس گرفتند و از من جهت بازی در نمایش “درس” دعوت کردند. گرچه آن نمایش 12،13 سال به تأخیر افتاد تا این که بالاخره چند سال پیش اجرا شد.

بعد از آن نمایش “رژیسترها نمی میرند” اتفاق افتاد و شروع جوایز امیر جعفری…

بله. من جهت نمایش هاي “رژیسترها نمی میرند”، “یک دقیقه سکوت”، “پاییز” و “کمدی شب سیزدهم” جایزه گرفتم و بعد آقای ابوالحسن داوودی مرا به فیلم سینمایی “نان، عشق و موتور ۱۰۰۰” دعوت کرد و شروع کارهای سینمایی ام. تئاتر “یک دقیقه سکوت” محمد یعقوبی یکی از برترین تئاترهای زندگی ام بود که نظر خیلی ها

را راجع به بازیگری من عوض کرد. گرچه بعد از آن نمایش گروه تئاتر امروز از هم پاشید و آقای یعقوبی راه ارزش را جدا ادامه دادند و باقی فرزند ها جدا. به هر حال گروه نتوانست کار کند و مشکلاتی مانند پرسشها هر گروه یا خانواده دیگری بین اعضاء گروه پیش آمد که منجر به جدایی شد. نمایش “یک دقیقه سکوت” هم با بازیگران جدیدی به اجرای عمومی رسید

که آقای بهروز بقایی به جای من بازی کرد. من خیلی ناراحت بودم که خودم در آن نمایش حضور ندارم ولی به هر حال کینه اي بین مان نبود و اتفاقاً با یک شاخه گل به مشاهده اجرای نمایش رفتم.

به نظرم بازی در نمایش موزیکال “کمدی شب سیزدهم” هم یک ریسک دیگری بود که انجام دادید، به خصوص آن که شما در آن نمایش زن پوشی هم کردید.

آقای امجد کسی بود که در آن دوران همه ي دوست داشتند با ایشان کار کنند. یکی از کارگردان ها و نویسنده هایي بود که در مقطع خودش کارهای درجه یکی انجام داد. من از بازی در نمایش ایشان خیلی استقبال کردم. دوست داشتم که نخستین تجربه بازیگری ام را در سالن مهم تئاتر شهر انجام دهم و جهت اینکار چه نمایشی بهتر از این نمایش؟

فکر میکنید که فیلم “نان، عشق و موتور ۱۰۰۰” نقطه خوبی جهت شروع کارتان در سینما بود؟

به هر حال راه دیگری جهت ورود به سینما وجود نداشت. شاید من سه سال دیگر صبر می کردم، اتفاق دیگری برایم می افتاد ولی آن وقت ذوق زیادی جهت این ورود داشتم. گرچه پیشنهادهای دیگری هم به من شد ولی نقش هایش باب میل من نبود. نقشی که در فیلم “نان، عشق و موتور ۱۰۰۰” به من دادند را دوست داشتم و اکیپ فیلم هم اکیپ خوبی بود، بنابراین فکر کردم که برترین گزینش است تا از آن جا ورود کنم.

و بعد از آن مردم شما را با بازی در سریال “بدون شرح” شناختند…

طبیعی هست. آن وقت شبکه هاي گوناگون تلویزیونی داخلی و خارجی وجود نداشت و شبکه 3 هم خیلی دیده می شد. سریال “بدون شرح” هم در 130، 140 قسمت روی آنتن رفت و حسابی سر و صدا کرد.

شما در آن سریال یک زوج خیلی بافایده را با آقای فتحعلی اویسی تشکیل دادید. آقای اویسی قبلاً آشنا شده است بود ولی آن شکل از بازی اش را کسی ندیده بود. تعامل تان با آقای اویسی چطور بود؟

من خودم هنگامی که فیلم هاي آقای اویسی را میدیدم، می ترسیدم. همۀ وقت} نقش هاي منفی و خشن را بازی می کردند. هنگامی که گفتند که قرار است در این سریال با آقای اویسی کار خنده آمیز کنید، من بسیار تعجب کردم ولی در نهایت به نظرم آن کار یکی از برترین کارهای آقای اویسی شد. در سریال بده بستان هاي خوبی با آقای اویسی داشتم

و ایشان هم از حضور من استقبال می کرد. من قبلاً در تئاتر با بازیگران آشنا شده است اي همبازی بودم و از این بابت هیچ مشکلی جهت بازی در کنار آقای اویسی یا زن مریم سعادت نداشتم. شاد بودم که قرار است بالاخره به تلویزیون بروم و یک طیف وسیعی کارهایم را ببینند.

آقای فرهاد آئیش مرا به آن سریال معرفی کرد و خودش هم تا آخر پای من ایستاد. حتی بعد از ضبط 5 قسمت اول، میگفتند که تو را نمیخواهیم چون خنده مان نمیگیرد! تعجب کرده بودم که آیا تعریف عوامل سریال از کمدی این طوری هست. فرهاد آئیش هم می گفت که من امیر جعفری را دیده ام و مطمئنم که جواب می دهد.

حتی در آخر گفت اگر امیر برود، من هم می روم. فرهاد آئیش بازیگردان آن سریال بود. من از او بابت این اعتماد متشکرم. خلاصه من ماندم و بعد از 13، 14 قسمت، بالاخره سریال پرطرفدار شد و عوامل سریال متوجه شدند که روی من هم می توانند حساب کنند.

سریال “بدون شرح” که گل کرد، شاید تصور می شد که بعد از آن چه در سینما و چه در تلویزیون اتفاق خاص تری جهت امیر جعفری بیفتد، به نظرتان آیا این اتفاق نیفتاد و مردم جهت رسیدن شما به آن اتفاق خاص چند سال دیگر منتظر ماندند؟

به نظرم یک بازیگر باید یک سری کارها را انجام ندهد چون انجام دادن آن کارها باعث می شود که قافیه را ببازد. سریال “کمربندها را ببندیم” یکی از آن کارها بود. زمانی که من با آن سریال قرارداد بستم، آقای حبیب رضایی جهت فیلم “ارتفاع پست” به من پیشنهاد داد و من گفتم که نمی توانم. بعد حبیب به من گفت

که باور کن اگر بروی 6، 7 سال عقبت می اندازد، تو معروف شده است ای، دیگر چه می خواهی؟ پول هم که داری. من قبول نکردم و گفتم دوست دارم بروم. همان وقت آقای بیضایی هم یک نمایشنامه را آماده اجرا کرده بود که از من جهت بازی در آن نمایش دعوت شد ولی متأسفانه من آن را هم از دست دادم. اجرای عمومی نمایش “۳۱/ ۶ / ۷۷” علیرضا نادری

را هم نتوانستم بروم. سریال “کمربندها را ببندیم” سریال بامزه ای بوده و پشت صحنه خیلی خوبی داشت. حتی محبوب هم شد و خود من هم هنوز با آن می خندم. ولی با این حال، آن سریال جزو کارهایی است که نباید انجام می دادم چون کارهای دیگری را از دست دادم. شاید به قول حبیب رضایی آن سریال 7 سال مرا عقب انداخت.

بعد از آن سریال چه کاری نجات تان داد؟

بعد از آن من دیگر به یک سراشیبی افتادم که همه کارگردان ها جهت سریال ها و فیلم های کمدی و طنز مرا می درخواست کردند و من هم زندگی ام خرج داشت و باید کار می کردم. فیلم های سینمایی درجه 3 خیلی به من پیشنهاد شد ولی من تلاش کردم که نروم ولی با این حال یک کار خیلی بد انجام دادم و واقعاً افسردگی گرفتم چون به خودم آمدم

و دیدم که من با یک پیشینه تئاتری و دو فیلم خوب نباید آن جا باشم. البته در آن بین سریال “من یک مستأجرم” را هم بازی کرده بودم که سریال محبوبی شد و جزو سریال های خوب من هست. بالاخره این شرایط گذشت تا آن که آقای حسن فتحی که داور جشنواره تئاتر فجر بودند، یک بار به من گفتند که این کارها چیست که انجام می دهی؟

بعد از آن گفتند که قول می دهی اگر یک نقش خوب بهت بدهم دیگر سراغ آن کارها نروی؟ من گفتم که شما یک همچین نقشی به من بدهید تا ببینید چه خواهم کرد. خلاصه مرا به دفترشان دعوت کردند و بازی در سریال “میوه ممنوعه” را به من پیشنهاد دادند که آن سریال دیگر روند زندگی مرا عوض کرد.

چطور؟

بعد از آن سریال دیگر خیلی ها به من اعتماد کردند و اتفاقات خوب کاری زیادی برایم افتاد. این را هم یاد گرفتم که دیگر سر هر کاری نباید بروم.

در مدتی که گفتید در یک سراشیبی افتادید، زن رامین فر کمک تان نکرد و نگفت که آن کارها را بازی نکنید؟ کلاً زن رامین فر یا مادرتان چقدر در روند کاری تان تأثیر گذار بودند.

اتفاقاً ریما رامین فر می گفت که ما پول مان را در می آوریم و نیازی نداریم، باز هم خودت می دانی ولی بهتر است نروی. من اگر الان به عقب برگردم، خیلی از کارها را انجام نمی دهم ولی به هر حال آدم هنگامی که سنش زیر 30 سال هست، سرش داغ است و هر چه راهنمایی اش کنند هم متوجه نمی شود.

ریما رامین فر در کار من خیلی تأثیرگذار هست. من هر متنی را که می گیرم، اول به ریما می دهم تا بخواند و اگر ریما تأییدش نکند، دیگر به مرحله مطالعه خودم نمی رسد و کار را رد می کنم. تا این حد قبولش دارم! مادرم هم تأثیرش این طور بود که مرا هر لحظه آزاد گذاشت تا حرفه ام را خودم پیدا کنم و مجبور به انجام کاری نشوم. کاری به کارم نداشت و بی آزار بود.

مادرم با این که آدم تحصیل کرده ای نیست و سواد خواندن و نوشتن هم ندارد ولی به نظرم از خیلی از کسانی که ادعای فرهنگ و مطالعه روانشناسی کودک را دارند، زیاد می فهمد؛ کما این که به من اجازده داد تا کاری که دلم می خواهد را انجام دهم.

هیچ وقت پیش نیامده که یک فیلمنامه یا نمایشنامه به شما پیشنهاد شود و زن رامین فر آن را تأیید نکند ولی خودتان نظر دیگری داشته باشید؟

معمولاً این اتفاق نمی افتد. فکر کنم فقط سر یک فیلمنامه این طور شد که زن رامین فر گفت این فیلمنامه خیلی شبیه فلان فیلم است و تو اگر آن را بازی کنی، دچار تکرار می شوی. من آن فیلم را به همین بهانه رد کردم که فیلم در جشنواره فجر موفق شد و اتفاقاً گروه تحریریه سایت عالی ترین فیلمنامه را هم گرفت. شاید همین یک مورد بود.

بعد از سریال “میوه ممنوعه”، همکاری تان با آقای فتحی همین طور ادامه پیدا کرد و “پستچی سه بار در نمی زند” را بازی کردید که خیلی ها می گفتند بازی تان در برابر زن پانته آ بهرام خیلی شبیه بازی تان در نمایش “شکلک” هست. خودتان این نقد را قبول داشتید؟

این مسأله غریبی جهت ما نبود. اپیزود من و زن بهرام در حال و هوای نمایش “شکلک” بود ولی مجموع فیلم خیلی تفاوت می کرد. من در اجرای عمومی نمایش “شکلک” نتوانستم حضور پیدا کنم ولی در اجرای خارج از کشور آن بازی کردم که جالب بود. در همان سال ها در چند نمایش دیگر مثل “رویای نیمه شب پاییز” کیومرث مرادی یا “مرگ دستفروش” و “کابوس های پیرمرد بازنشسته خائن ترسو” نادر برهانی مرند بازی کردم و اوضاع کاری ام بسیار خوب شده است بود.

نمایش “پاییز” هم همکاری دوباره تان با آقای برهانی مرند بود و جایزه جشنواره را هم جهت تان به دنبال داشت.

بله. من جهت آن نمایش جایزه دوم جشنواره تئاتر فجر را گرفتم. تا قبل از آن جایزه نفر دوم را یکسان می دادند ولی به من جایزه تک نفره دادند. البته من اعتقاد دارم که باید در آن دوره از جشنواره جایزه نفر اول را می گرفتم ولی به هر حال نشد.

عبارات مهم : دستمزد بازیگران – آقای سمندریان

نکته جالب در خصوص کارنامه هنری شما این است که با کارگردان هایی همچون کیومرث مرادی، نادر برهانی مرند، محمد یعقوبی و حسین کیانی که کار کردید، این همکاری جهت بار دوم هم تکرار شد. فکر می کنید که جدا از محبوبیتی که امیر جعفری در میان مخاطبان تئاتر دارد، چه چیزی باعث می شود که این کارگردان ها بعد از یک تجربه، شما را جهت کارهای دیگری هم فرا بخوانند؟

من فکر می کنم که اگر اخلاق بازیگری خوب باشد، غیرممکن است که کارگردان جهت تجربه های بعدی هم به او پیشنهاد بازی ندهد. من خودم را صفر کیلومتر به نمایش های متفاوت می برم و به مانند یک هنرجوی تازه کار به کارگردان ها می گویم که چه می خواهید تا انجام دهم؟ فکر می کنم که این مسأله جهت آن ها جذابیت دارد.

در واقع من خودم را مثل یک خمیر در دست کارگردان ها قرار می دهم تا هر جوری که دوست دارند از من استفاده کنند. جهت همین بعد از سال ها همکاری با این کارگردان ها، آن ها همچنان به من پیشنهاد همکاری می دهند.

با نادر برهانی مرند قرار بود در همین فروردین ماه یک کار با همدیگر انجام دهیم که من به خاطر نمایش “ترن” و به طور همزمان حضور در فیلم “اکسیدان” نتوانستم در آن کار حضور پیدا کنم و از نادر عذرخواهی کردم. نادر برهانی مرند نمایش “سردار” را هم به من پیشنهاد کرد که آن را هم نتوانستم بروم. یا آقای کیانی 2، 3 نمایش را به من پیشهاد کرد

ولی متأسفانه چون درگیر کار بودم، نتوانستم به آن نمایش ها بروم. در همین مرداد پیش رو هم قرار است یک کار دیگری با کیومرث مرادی انجام دهم که خیلی از این اتفاق خوشحالم.

در نیمه اول سال 89 دو سریال با آقای سیروس مقدم کار کردید که هر دوی آنها هم سریال موفقی بودند. همکاری تان با آقای مقدم چگونه شکل گرفت و به نظرتان “چاردیواری” و “زیر هشت” چقدر در روند کاری تان تأثیرگذار بود؟

من قبل از “چاردیواری” قرار بود در سریال های “مزرعه کوچک” و “پیامک از دیار باقی” آقای مقدم بازی کنم که این اتفاق به هر دلیلی رخ نداد. سریال “چاردیواری” را سعید آقاخانی و محسن تنابنده با همدیگر نوشته بودند. من با سعید خیلی رفیق بودم و فیلمنامه را هم خیلی دوست داشتم. دلم می خواست که بعد از سریال جدی “میوه ممنوعه”

در یک سریال کمدی کار کنم؛ مخصوصاً کمدی موقعیت. من آدم ظاهر ساز خوبی نیستم ولی کمدی موقعیت را بلدم. در “چاردیواری” که بازی کردم، آقای سعید نعمت الله سریال “زیر هشت” را به من پیشنهاد دادند.

من از فیلمنامه سریال خیلی خوشم آمد و بعدها که کار تمام شد، خروجی سریال هم برایم خیلی خوب بود. به نظرم سریال “زیر هشت” یک اتفاق بود؛ یک اتفاق جهت تلویزیون، نه فقط جهت بازیگری من. من که هر لحظه دیالوگ می گفتم، در آن سریال دیالوگ خیلی کمتری داشتم و کارم زیاد اکت و ری اکشن بود. هر لحظه دوست داشتم

در کاری بازی کنم که سکوت داشته باشد و عاشق کاراکترهایی بودم که کمتر حرف می زنند یا کلاً حرف نمی زنند ولی حضورشان مهم و تأثیرگذار هست. خلاصه این اتفاق افتاد و سریال “زیر هشت” هم مثل سریال “چاردیواری” موفق شد. من قلم سعید نعمت الله را دوست دارم و به نظرم سعید نعمت الله از معدود نویسندگانی است که پایین شهرنویس خوبی است.

شما بعد از آن که وقت نکردید وارد کارهای حسین کیانی یا حتی نمایش “چیستا” نادر برهانی مرند شوید، مهدی سلطانی آمد و جای تان را گرفت. هیچ وقت این حس و پرسش جهت تان پیش نیامد که آیا مهدی سلطانی به جای شما می آید؟

من از سریال “در مسیر زاینده رود” آقای فتحی هم پیشنهاد داشتم که نتوانستم بروم. در آن سریال هم مهدی سلطانی به کار گرفته شد؛ البته نه جهت نقش من. مهدی سلطانی هر بار که به جای من بازی کرده، من برایش خیلی خوشحال شده است ام. الان هم با خودم می گویم که آیا خیلی از بازیگران نسل من همچون فرزین صابونی، رضا بهبودی،

سعید چنگیزیان کارشان اوج نمی گیرد و دیده نمی شوند؟ این ها حیف هستند و کارشان را خیلی خوب بلدند. بازیگرانی چون هدایت هاشمی و سیامک صفری هم دیر کشف شدند. یا مجید رحمتی واقعاً استعداد زیادی دارد و باید دیده شود. از نسل بعد از من هم خیلی ها باید دیده شوند. من جهت هوتن شکیبا خوشحالم که دیده شد.

نوید محمدزاده هم که برادر من است و نور چشمی من. مهدی سلطانی هم بازیگری است که با خودش دارد یک حجمی می برد و به نظرم خیلی جالب هست. من مثل یک بازیکن شطرنج هستم که دوست دارم بازیکن مقابلم نیرومند باشد. دوست ندارم که بگویم فلانی و فلانی نباشد و فقط من باشد. اتفاقاً هر چه بازیگران برابر من نیرومند تر باشند، کیف می کنم.

خانم پانته آ بهرام بیشترین پارتنر شما را بازی کرده هست. ایشان چقدر در روند بازیگری تان تأثیرگذار بوده؟

من بیشترین کارم را در تلویزیون، سینما و تئاتر با پانته آ بهرام کرده ام. به نظرم بودن آدم هایی مثل پانته آ بهرام نعمت هست. شما کیف می کنید هنگامی که می بینید که بازیگر برابر تان شش دانگ حواسش به شما و خودش هست. این خیلی لذت بخش هست. من آدم پیشنهادپذیری هستم و حتی اگر گریمور هم چیزی به من پیشنهاد بدهد،

خوشحال می شوم. بازیگر برابر بهتر از خیلی های دیگر می تواند بگوید که تو الان داری غلط نگاه می کنی یا آکسانت را اشتباه می گذاری. پانته آ بهرام بازیگری است که به خوبی این کار را انجام می دهد.

در کار نمایشنامه نویس چقدر دخالت می کنید؟

معمولاً دخالتی ندارم، مگر مثلاً بخواهم جمله هایی که در دهانم نمی چرخد را عوض کنم.

برخی از کارگردان هایی همچون حسین کیانی، نادر برهانی مرند، محمد یعقوبی، کوروش نریمانی و علیرضا نادری خودشان نمایشنامه های ارزش را نوشته اند. شما در روند نوشتن نمایشنامه این نمایشنامه نویس ها و کارگردان ها دخالتی داشته اید؟

خیر. کارهای آقای یعقوبی را اتود می زدیم و ایشان بر اساس اتود می نوشت و فردای آن روز می آمد و بازسازی اش می کرد. محمد یعقوبی اگر یک چیزی را از متن اش عوض می کردی ناراحت می شد. این کار را در نمایش های آقای نادری هم نمی شود انجام داد چون اگر یک “و” هم عوض کنید، جمله به هم می ریزد.

در کارهای بقیه کارگردان ها این امکان وجود داشت که اگر کلمه ای در دهانم نمی چرخد را با آن ها در میان بگذارم و یا اگر در حین اجرا بداهه ای به ذهنم می رسید و می گفتم را جهت اجراهای بعدی با کارگردان بررسی کنم که اگر می گفت خوب هست، آن را تکرار می کردم؛ ولی اگر رضایت نداشت، جهت اجرای بعدی از آن بداهه استفاده نمی کردم.

خیلی وقت ها خوش ارزش می آمد و می گفت این بداهه که استفاده کردی را هر لحظه بگو. ولی مثلاً یک بار ریما رامین فر مرا سر یک بداهه گویی در نمایش “همان همیشگی” دعوا کرد. گفت که این جمله غلط است و تو داری تکرارش می کنی. من اتفاقاً بازیگر حرف گوش کنی هستم. بداهه هم چیزی است که در لحظه پیش می آید

و در همه نمایش ها هم نمی شود بداهه گفت. مثلاً در نمایش “مجلس ضربت زدن” نوشته آقای بیضایی جایی جهت بداهه گویی وجود نداشت ولی در زیاد نمایش های کمدی ممکن است شما یک بداهه بگویید و خوب باشد.

شما یک سریال هم با نام “تعبیر وارونه یک رویا” با آقای فریدون جیرانی انجام دادید. اگر بخواهید کارهای تان را رتبه بندی کنید، آن سریال در چه رتبه ای از کارهای تان قرار می گیرد؟

من طرح اولیه آن سریال را که خواندم، واقعاً فکر کردم یک سریال جاسوسی-امنیتی درجه 1 مثل سریال Homeland یا 24 در می آید ولی متأسفانه کمبود بودجه و وقفه های زیادی که در تولید کار افتاد باعث شد که آن چه که من فکر می کردم محقق نشود. سریال حتی تا قسمت 17 هم خوب بود و قصه خوب پیش می رفت

ولی در آخر به خاطر پرسشها مالی، 4، 5 قسمت نهایی مرا راضی نکرد و جواب نداد. هنگامی که بودجه خوب باشد، کارگردان هم انگیزه پیدا می کند تا عالی ترین ها را ارائه دهد ولی هنگامی که مدام کار بعد از چند روز فیلمبرداری بخوابد، طبعاً انگیزه همه عوامل سریال گرفته می شود.

“تعبیر وارونه یک رویا” می توانست یکی از عالی ترین سریال هایی باشد که در ژانر خودش ساخته می شود ولی متأسفانه عدم تزریق بودجه مانع آن شد. به همین خاطر است که من دیگر انگیزه ای جهت کار کردن در تلویزیون ندارم. هر بازیگری دوست دارد در میان طیف گسترده ای از مردم دیده شود ولی هنگامی که در تلویزیون پول و امکانات نباشد و این پرسشها روی کیفیت سریال ها تأثیر بگذارد، ترجیح من این است که فعلاً کار نکنم.

در صحبت های تان گفتید که قرار بوده در یکی از نمایش های آقای بیضایی کار کنید ولی بازی در سریال “کمربندها را ببندیم” این اجازه را به شما نداد. چقدر دوست داشتید آن اتفاق بیفتد؟

خیلی. ما حتی یک ماه هم نمایشنامه “افرا” را تمرین کردیم ولی نشد. قرار بود در یک کاری به کارگردانی آقای رحمانیان هم حضور پیدا کنم ولی حضورم در سریال مانع آن شد.

ولی تجربه همکاری با آقای رحمانیان را توانستید به شکل دیگری با نقش ابن ملجم در نمایش “مجلس ضربت زدن” جبران کنید.

بله. اتفاق خیلی عجیبی بود. هر لحظه فکر می کردم که دیالوگ های متن آقای بیضایی را چطور می شود گفت. من یکی از کاندیداهای حضور در نمایش “شب هزار و یکم” آقای بیضایی بودم ولی به هر تقدیر آن اتفاق نیفتاد. هنگامی که آقای رحمانیان پیشنهاد بازی در نمایش “مجلس ضربت زدن” را به من داد، خیلی استقبال کردم چون فکر می کردم که تا به حال همچین بازی انجام نداده ام. بنابراین با کمال میل رفتم و بازی کردم.

خیلی ها فکر می کردند که شاید امیر جعفری نتواند از بعد دیالوگ های آقای بیضایی بر بیاید. تجربه برخورد با دیالوگ های آقای بیضایی جهت تان چطور بود؟

سخت بود ولی الان برایم دیگر عادی شده است هست. جالب است که من جهت این نقش جایزه ای نبردم! جشنواره تئاتر فجر در دوره اصلاحات جشنواره بسیار پر شور و شوقی بود که داورانی درجه یک در آن داوری می کردند و همه ذوق و شوق عالی ترین شدن را داشتند. در مراسم خوش حالی بازیگر هم اوایل یک ذوقی وجود داشت.

در دوره ای که نمایش “مجلس ضرب زدن” اجرا شد، من حتی کاندید هم نشدم. به یکی از فرزند ها گفتم که داورها را صدا کن تا من متن “مجلس ضربت زدن” را جلویش بگذارم و بگویم از رو بخوان. اگر از رو خواندند، من تئاتر را تا آخر عمر کنار می گذارم. گفتم که این داورها تئاتر را دیدند یا نه؟ اصلاً می دانند تئاتر یعنی چه؟ “مجلس ضربت زدن” خیلی کار عجیب و غریبی بود.

ممکن است که جهت یک بازیگر هیچ وقت پیش نیاید که نقش ابن ملجم را در حضور گروهی نیرومند با کارگردانی آقای رحمانیان، آهنگسازی آقای خلعتبری و دکور آقای شاه ابراهیمی در سالن تئاتر شهر اجرا کند.

نقش ابن ملجم را چقدر در خلوت خودتان تمرین کردید؟

من در خلوت خودم کابوس می دیدم که بتوانم این دیالوگ ها را بگویم و معنایش را بفهمم. بارها به آقای رحمانیان گفتم که من معنایش را متوجه نمی شوم. آقای رحمانیان هم ماشاءالله تاریخ زنده اسلام و معاصر هستند و همه چیز را جهت من تشریح می کردند. شب یک هدفون در گوشم می گذاشتم و دیالوگ ها را جهت خودم می خواندم و می رفتم در خیابان قدم می زدم. فکر نمی کردم که بتوانم آن دیالوگ ها را حفظ کنم. برایم مثل دیپلم گرفتن بود.

زمانی که دیپلم گرفتم خیلی ذوق کردم چون هیچ وقت به آن اندازه خوشحال نبودم. نمایش “مجلس ضربت زدن” هم برایم همانطور بود. هنگامی که نخستین اجرا تمام شد، از سن پایین آمدم و گفتم که فرزند ها من همه را گفتم! خیلی کار مشکل بود.

به جز متن ثقیل و وزین آقای بیضایی، چیزی که کار شما را سخت تر می کرد این بود که ابن ملجم در تاریخ شیعه ما شخصیت خوبی نیست و بازی کردن یک شخصیت منفی مشکل های خودش را دارد.

مادرم می گفت که اگر این نقش را بازی کنی، شیرم را حلالت نمی کنم! ولی من دیدم متن آنقدر قشنگ نوشته شده است که حتی خود ابن ملجم هم در تقدیر و علاقه حضرت علی (ع) می ماند. بعد از نمایش تماشاچی راضی بیرون می رفت و می دانست که چه اتفاقی افتاده است.

کسی نیامد به شما بگوید که این چه نقشی بود که بازی کردید؟

اصلاً. اتفاقاً خیلی ها آمدند و گفتند که ما تازه حضرت علی (ع) را شناختیم. حتی خیلی جاها دل مان جهت ابن ملجم سوخت چون ابن ملجم تا آخرین لحظه عاشق حضرت علی بود.

بعد از بازی در این نمایش موفق، نسبت به خودتان سخت گیرتر نشدید؟

یک سری کارها مثل نمایش “مجلس ضربت زدن” کارهای ثقیلی هستند که من در وقت اجرای آن هیچ کاری را قبول نکردم.پیشنهادهای سینمایی خوب هم داشتم که کنار گذاشتم تا فقط این کار را انجام دهم. ولی یک کارهایی است که شما باید انجام بدهید تا تخلیه شوید. یک موقع هایی دلم می خواهد کار کمدی انجام بدهم

تا خودم هم به لحاظ معنوی و روانی لذت ببرم ولی گاهاً به این فکر می کنم که باید کارهای دیگری هم انجام بدهم. من تا الان مونولوگ نداشتم و از این حیث “ضیافت پنالتی ها” را تجربه کردم که تجربه متفاوتی جهت من بود.

من هر لحظه از مونولوگ بدم می آمد ولی بعد فهمیدم که مونولوگ گفتن چه کار مشکل هست. هر لحظه فکر می کنم که اگر این جا را اشتباه بگویم، هیچکسی نیست که مرا کاور کند. در کارهای دیگر بازیگران برابر سریعاً اشتباه شما را جمع می کنند ولی در نمایش “ضیافت پنالتی ها” کافی بود که یک لحظه یک چیزی از یادم برود، آن وقت ممکن بود 20 دقیقه از نمایشنامه بپرد.

شما به جز محمد یعقوبی که کارتان را با هم در قالب یک گروه شروع کردید، دیگر اکثراً با کارگردان هایی کار کرده اید که کار اول ارزش نبوده و از قبل آشنا شده است بودند. چه شد که جهت حضور در نمایش “ضیافت پنالتی ها” به پوریا کاکاوند اعتماد کردید؟

الان در تئاتر، سینما و تلویزیون یک نسل جدیدی آمده که دارد مثل لودر رد می شود و اگر شما نجنبید، قافیه را باخته اید. نمونه بارزش سعید روستایی است که شما می بینید کارش خوب است و شوخی ندارد. روند فیلم سازی دارد عوض می شود. امروز شما می بینید کارگردان ، بازیگر و فیلمبردارهای جدیدی به سینما وارد شده است اند که هر کدام کارشان بسیار خوب است.

در این اوضاع من نمی توانم به عقب برگردم و کارهای 20 سال پیش خودم را انجام دهم. من تئاتر “لیلی نام تمام دختران کشور عزیزمان ایران زمین است” امیر مهندسیان را دیدم و از کار این پسر متولد سال 70 حیرت زده شدم. خودم رفتم به او گفتم که دوست دارم در کار بعدی ات حضور داشته باشم و الان یک متن بسیار قشنگ نوشته که قرار است آن را در آبان و آذر ماه امسال کار کنیم.

یا از پویا کاکاوند قبلاً یک فیلم دیده بودم که فیلمنامه اش خیلی برایم جالب بود. نمایشنامه “ضیافت پنالتی ها” را هم که به من داد، مرا با 14 صفحه تحت تأثیر قرار داد.

من به شدت از ورود جوان های مستعد تازه کار به عرصه تئاتر، تلویزیون و سینما استقبال می کنم و اصلاً خودم دوست دارم که به کارهای ارزش بروم. این نسل، نسلی است که از بچگی با موبایل، دوربین و دیدن فیلم ها و سریال های درجه 1 جهانی بزرگ شده است و کارش را خوب بلد هست. بعد من باید به این نسل نزدیک شوم؛ نه آن ها خودشان را به من.

به همین خاطر تجربه بازی در نمایش “ضیافت پنالتی ها” را دوست داشتم. پوریا کاکاوند تمام تصورات مرا از تئاتر به هم ریخت. من تئاتر کلاسیک کار می کردم و این آدم آمد گفت این جا بایست و فقط حرف بزن. من گفتم این چیست؟ گفت این تئاتر هست. غم دارد و شادی. همه چیز در آن وجود دارد. البته من ابتدا دلواپس بودم ولی الان حس می کنم

که تجربه خوبی جهت من بوده هست. در این کار من باید بدون آن که به تماشاچی نشان دهم که این صحنه، دکور با اتاق من هست، خودش همه چیز را از بازی من بگیرد و تصور کند و جهت خودش بسازد. بعد این جهت من یک تجربه درجه 1 است.

فکر می کنم که این استلیزه ترین بازی است که شما دارد انجام می دهید؟

بله. این نمایش جزو آن کارهایی است که شما باید در طول 5 دقیقه آن چه که از وقت بچگی تا به حال اتفاق افتاده را تعریف کند و جای کار اضافه هم ندارید. ما یاد گرفته بودیم که با دست حرکت های درشت انجام دهیم ولی در این نمایش کارگردان مرا از انجام حرکت های دست محدود کرد. مدام به من گیر می داد که تو دست هایت را زیاد تکان می دهی. این تجربه جدیدی جهت من است.

همانطور که اشاره کردید، مونولوگ کار مشکل است که بازیگر باید تمرین بسیار کند تا تمرکز زیادی در آن داشته باشد. چقدر تمرین کردید تا به آن تمرکز مورد نیاز رسیدید؟

من چون تجربه اش را نداشتم، خودم را سپردم به دست کارگردان. من از روی متن صدای خودم را ضبط می کردم و با هدفون به مونولوگ گوش می کردم. شب ها هم با این شخصیت می خوابیدم. مثلاً فکر می کردم که اگر من آن شخصیت بودم، منزل ام چه شکلی بود، اتاقم چه شکلی بود و غیره.

شما در نمایش “ضیافت پنالتی ها” نقش یک فوتبالیست معروف ایتالیایی را بازی می کنید که این فرد باید در یک لحظه عجیب و غریب، آینده یک تیم یا یک سرزمین را تعیین کند. از آن جایی که خودتان هم به فوتبال علاقه دارید، آیا این علاقه باعث نشد که بازی در نمایش “ضیافت پنالتی ها” را گزینش کنید؟

من فوتبال را خیلی دوست دارم ولی هیچ وقت علاقه ای به فوتبال بازی کردن نداشته ام؛ مثل منتقدی که علاقه ای به بازیگری و یا کارگردانی ندارد ولی عاشق فیلم هست. نمایش “ضیافت پنالتی ها” هم درست است که بسترش یک اتفاق فوتبالی است ولی قصه آن چیز دیگری را روایت می کند. قصه اش زیاد مرا جذب کرد تا بستر فوتبال آن.

شاید ممکن بود که کاراکتر من به جای فوتبالیست، یک کارخانه دار یا یک معلم باشد، در این جا باز هم همان اتفاقی که در طول نمایش جهت کاراکتر می افتد مرا جذب می کند.

نمایش “ضیافت پنالتی ها از جایی شروع می شود که شما دارید صحنه پنالتی زدن کاراکتر را می بینید که لحظه خیلی مهم و حساسی است چون آن پنالتی می تواند آینده خود آن بازیکن و یک ملت را عوض کند. از دست رفتن آن پنالتی می تواند آن بازیکن را از یک قهرمان به یک بازیکن منفور تبدیل کند چون بارها در فوتبال دیده ایم

که فوتبالیست های مشهور با از دست دادن یک پنالتی چقدر اتفاقات تلخ جهت ارزش افتاده هست. به هر حال آن لحظه بسیار حساس هست. آیا شما هیچ گاه خودتان را جای آن بازیکن گذاشتید و حس کنید که امیر جعفری دارد پنالتی می زند و همه منتظرند که او ناامیدشان نکند؟

اصلاً خودم را پشت آن ضربه پنالتی می گذارم و دیگر کاراکتر نمایش فراموشم می شود! این حس کار مرا خیلی سخت تر می کند. گفتن نخستین جمله مونولوگ مرا به وحشت می اندازد و ضربان قلبم را به عدد هزار می رساند. تا مونولوگ نگویید، نمی توانید بفهمید که قرار است چه اتفاقی روی صحنه بیفتد. در چنین کارهایی باید شش دانگ مراقب بود

که تا تپق زده نشود چون ممکن است یک تپق همه کار را خراب کند. در این نمایش آن اتفاقی که خارج از فوتبال می افتد جهت من جالب تر هست. در واقع قهرمان محوری نمایش را دوست دارم.

در زندگی خود تان هم قهرمان بودن را دوست دارید؟

در زندگی خودم خیر. ولی در فیلم قهرمان پروری را دوست دارم. جهت من هر لحظه قهرمان محوری مهم بوده و با فیلم هایی که قهرمان دارد زیاد ارتباط می گیرم.

اما در نمایش “مجلس ضربت زدن” یا سریال “زیر هشت” شما نقش یک ضد قهرمان را بازی می کنید.

بازیگری یک چیز خودخواهانه هست. بازیگری که بگوید من خودخواه نیستم دروغ می گوید. من به عنوان یک بازیگر خودخواه، دوست دارم نقشی را بازی کنم که زیاد توی چشم باشد.

شما با بازیگرهای خوبی کار کرده اید و افراد آشنا شده است ای چون اکبر عبدی، فتحعلی اویسی، جمشید هاشم پور و علی نصیریان، پارتنرهای برابر تان بوده اند. در این بین بازی کدام یک شما را زیاد ترساند؟

من جمشید هاشم پور را دوست داشتم و پوسترهایش را روی دیوار اتاقم می زدم. هنگامی که نخستین بار سر فیلم “قارچ سمی” آقای هاشم پور را دیدم، واقعاً ترسیدم. یعنی از خود جمشید هاشم پور ترسیدم! ولی هنگامی که که با ایشان سلام و عرض ادب کردم، دیدم که واقعاً با آن چه که در فیلم هایش دیده می شود، تفاوت دارد. ذوق خیلی زیادی کردم و خیلی خوشحال شدم.

در بازی با آقای نصیریان هم تا روز آخر سریال “میوه ممنوعه” می ترسیدم که روبروی ایشان کم بیاورم و نتوانم دیالوگ هایم را درست بگویم. هر لحظه از بازی در برابر آقای نصیریان استرس داشتم. البته این استرس ابداً به خاطر واکنش‌ها از اوج به پایین این افراد نبود و اتفاقاً آقای نصیریان خیلی هم مرا کمک می کردند.

مثلاً در سکانس آخر “میوه ممنوعه” که 5، 6 بار تکرار شد، آقای نصیریان پشت دوربین ایستادند و جهت من دیالوگ ها را درست همانطور که در ضبط خودش گفته بود، گفت و همانطور اشک ریخت. من هیچ وقت این اتفاق را یادم نمی رود. جهت همین است که می گویند هیچ بزرگی الکی بزرگ نمی شود.

در میان کارگردان هایی که با آن ها کار کردید، کدام یک بیشترین تأثیر را روی شما گذاشت و پخته ترتان کرد؟

آقای حسن فتحی خیلی روی من تأثیر گذاشت. آقای علیرضا نادری هم همینطور. آقای نادری در زندگی غیر هنری ام نیز تأثیرگذار بود. من فکر می کنم که آقای نادری اصلاً یک موجود زمینی نیست و یک موجود آسمانی است.

بعد از کار کردن با خیلی از کارگردان ها و بازیگرهای مطرح کشور، هنوز کسی مانده که دوست داشته باشید یک روز با او کار کنید؟

کاگردان های زیادی هستند که نمی شود تک تک از آن ها نام برد. از آقای بیضایی و آقای فرهادی گرفته تا سعید روستایی که جوان ترین ارزش هست. همچنین دوست دارم حتی اگر به قیمت ممنوع الکاری ام تمام شود، یک بار با آقای بهروز وثوقی هم بازی شوم چون با ایشان عاشق سینما شدم.

از میان بازیگرانی که درگذشته اند، حسرت بازی با کسی را نمی خورید؟

مرحوم خسرو شکیبایی. متأسفانه هیچ وقت نشد که در کنار ایشان تلمذ کنم.

شما یک پسر دارید که خیلی توی زندگی تان تأثیر دارد و شما هم بسیار دوستش دارید. فکر نمی کنید که به خاطر کار، به لحاظ زندگی جهت فرزندتان کم گذاشته باشید؟

خیر. جهت من زندگی ام در اولویت است و کار در اولویت بعدی قرار می گیرد. هر چیزی که باعث شود من از خانواده و فرزند ام دور شوم را قطعاً کنسل خواهم کرد. یعنی اول باید خیالم از همه چیز راحت باشد و بعد بروم سر کار. حتی یک بار هم سر پسرم با یک کارگردان دعوایم شد. در یک کاری ما 4، 5 ساعت معطل شدیم

که من به کارگردان گفتم که منزل ام نزدیک هست، می شود بروم فرزند ام را ببینم و بیایم؟ گفت که نه، این جا آمدی دیگر باید سر کار بمانی. گفتم که خانواده ام خط قرمز من است و اگر قرار باشد کوچکترین لطمه ای به خانواده ام بخورد، سینما، تلویزیون و تئاتر برایم هیچ ارزشی نخواهند داشت. هنوز هم همین اخلاق را دارم و کارم جهت این است که در نهایت در کنار خانواده لذت ببرم.

پسرتان منتقد کارتان هم هست؟ مثلاً پیش آمده که به شما گفته باشد فلان کار را انجام ندهید؟

بله، پسرم به شدت منتقد هست. 4 قسمت آخر “تعبیر وارونه یک رویا” را دوست نداشت. بقیه اش را پسندید. از طرفی نمایش “مجلس ضربت زدن” یا “شکلک” را خیلی دوست داشت. “شکلک” را 6 سالش بود که دید و خوشش آمد. نمایش “پاییز” را هم دوست داشت.

اگر یک روزی پسرتان بخواهد بازیگر شود، جلویش را می گیرید یا مثل مادرتان که گزینش را برعهده شما گذاشت، شما هم گزینش را برعهده پسرتان می گذارید؟

من کاری با آیین ندارم و اجازه می دهم هر کاری دلش می خواهد را خودش گزینش کند. فقط تأکیدم این است که زبان انگلیسی را کاملاً یاد بگیرد. زمانی که من همسن آیین بودم کسی نبود که به من بگوید زبانت را کامل کن و این هر لحظه حسرت من شد که زبان انگلیسی را کامل یاد بگیرم. به همین خاطر من به آیین گفتم که تو زبان و کامپیوتر را یاد بگیر، مابقی چیزها را هر کاری دوست داری انجام بده.

چه کارهایی در عرصه تئاتر، تلویزیون یا سینما بوده که دوست داشته اید انجام بدهید ولی به هر دلیلی امکانش پیش نیامده و بعدها از بابت رد کردن آن پشیمان شده است اید؟

نمایش “افرا” آقای بیضایی و فیلم “ارتفاع پست” آقای ابراهیم حاتمی کیا. تئاتر “ایوانف” آقای امیررضا کوهستانی هم دوست داشتم بروم ولی نشد. به جز این سه مورد، باز هم کارهای خوبی بوده که نمی شود از آن ها اسم برد. کارهایی بوده که شکل گرفته و بازیگران بازی کرده اند و من دوست ندارم فکر کنند که آلترناتیو من بوده اند.

برای خودتان در بازیگری حد و نهایتی در نظر گرفته اید؟

اصلاً. بعضی از بازیگرانی که به من می گویند که به نشانه ارزش نرسیده اند، می گویم نشانه تان چه بوده است؟ نشانه تان این بوده که معروف شوید؟! بنابراین من حدی جهت خودم در نظر نگرفته ام و همینطور دارم جلو می روم که ببینم به کجا می رسد. آقای نصیریان یک روزی می گفتند که دکترای بازیگری چه معنایی دارد؟ مگر ما دکترای بازیگری داریم؟ مگر اصلاً بازیگری مدرک دارد؟ بازیگری حد ندارد. در بازیگری هر چه شما جلوتر می روید، متوجه می شوید که از آن زیاد نمی دانید!

شما در مورد کارگردان های جوان گفتید که آن ها رشد بسیار خوبی داشته اند. این اتفاق در مورد بازیگرهای جوان ما هم افتاده و آن ها هم الان نقش های خیلی خوبی را بازی می کنند و جهت جوایز متفاوت کاندید می شود. آیا حضور این بازیگران جوان و پر انرژی باعث نمی شود که شما احساس خطر کنید؟

آخر ببینید مثلاً نقشی که نوید محمدزاده بازی می کند را من نمی توانم بازی کنم و نقشی که من بازی می کنم را هم نوید نمی تواند بازی کند. به نظرم این پوست اندازی مورد نیاز است چون قرار نیست من هر لحظه نقش یک جوان را بازی کنم و الان بهتر است که نقش یک آدم جا افتاده 40 ساله به من داده شود تا آن که به زور با گریم وارد نقش یک جوان 30 ساله شوم.

از ورود بازیگران جوان هم خیلی خوشحالم چون هنر هیچ وقت جای کسی را تنگ نمی کند. هر کسی توانایی اش را دارد می تواند بیاید کار کند، کما این که پژمان جمشیدی هم آمد و می بینیم که چقدر خوب هم بازی می کند.

خوب است و جای کسی را هم تنگ نکرده. من تئاتر جدیدش را هم دیدم و نظرم را جلب کرد. حس کردم که پژمان دارد تمرین و تلاش می کند. هیچ اشکالی هم ندارد که یک ورزشکار وارد تئاتر شده، تا جایی که بلد است کار کند، اشکالی بر آن وارد نیست. مگر مرحوم فردین ورزشکار نبود و آمد بازیگر شد؟ بازیگر خوب اصلاً روی زمین نمی ماند.

مگر می شود یک فیلمنامه یا یک بازیگر خوب روی زمین بماند؟ کسی که می گوید آیا من بیکارم و فلانی کار می کند، مسئله خودش هست. به نظرم زیاد حسادت است که یک عده می گویند فلانی نیاید، وگرنه من مشکلی با این قضیه ندارم.

شما خودتان را یک کمدین موفق می دانید؟

من کمدی را دوست دارم، به خصوص کمدی موقعیت. ولی نمی توانم بگویم که بازیگر کمدی موفقی هستم یا نه. مطمئناً در این زمینه خیلی ها بهتر از من هستند. مثلاً من تا آخر عمر نمی توانم حتی بند انگشت کوچک اکبر عبدی شوم. این قیاس مع الفارق است.

به نظر می رسد که کار کمدی یک جورهایی روح تان را جلا می دهد چون هنگامی که یک مدت کار تراژدی می کنید، دوباره به یک کار کمدی بر می گردید. این طور نیست؟

بله، کمدی خوب حالم را خوب می کند. آخرین فیلمی که بازی کردم، “اکسیدان” به کارگردانی حامد محمدی بود که در آن فیلم با جواد عزتی هم بازی بودم و کلاً خیلی خوش گذشت و حالم را خوب کرد.

فکر می کنید که یک روزی جهت کارگردانی وسوسهشوید؟

واقعیت امیر این است که فعلاً خیر. من آدم کلاً تنبلی هستم و کارگردانی هم مدیریت خوبی می خواهد که من حوصله اش را ندارم. کلاً هیچ وقت از مبصر بودن خوشم نمی آمد! به هر حال کارگردانی کردن یک مدیریت عظیم می خواهد که من آن را الان در خودم نمی بینم. شاید دو سال دیگر به این پختگی برسم که تجاربم را در قالب یک فیلم، تئاتر یا سریال بگذارم ولی الان نه.

اگر راه بازیگری را در پیش نمی گرفتید چه کاره می شدید؟

خیلی به این عنوان فکر نکرده ام چون کار دیگری را دوست ندارم. شاید یک کافه-کتاب می زدم که هم در آن می شد قهوه نوشید و هم کتاب خواند. هیچ وقت سرمایه این کار را نداشتم و مطمئناً اگر سرمایه اش دستم بیاید، این کار را انجام خواهم داد.

به نظرتان آیا این طور جا افتاده که بازیگران همه پول دار هستند و می توانند هر کاری دل ارزش بخواهد انجام دهند؟

این فرهنگ از قدیم جا افتاده. مثلاً دستمزد مرحوم فردین را به یک باره 300 هزار تومان کردند که این فرهنگ از آن موقع ماند که همه بازیگرها همچین دستمزدی می گیرند. این باور اصلاً درست نیست. شاید فقط 5، 6 بازیگر باشند که دستمزدهای آن چنانی می گیرند. آن هم نه این که به آنها همچین دستمزدی داده شود،

بلکه در درآمد نمایش سهیم می شوند و اگر سود کردند، سودی هم به آن بازیگر می رسد. مثل فوتبال است که شاید نهایتاً 20 بازیکن فوتبال درآمد میلیاردی داشته باشند ولی مردم فکر می کنند که دستمزد همه ارقام میلیاردی است.

اتفاقاً اوضاع بازیگران خیلی هم خوب نیست. شما فرض کنید که یک بازیگر جهت یک فیلم 100 میلیون تومان بگیرد. به نظر می آید این رقم بالایی باشد ولی اگر آن بازیگر در طول سال فقط همان یک فیلم را بازی کند که اکثر بازیگرها همچین وضعیتی دارند، در واقع او ماهانه حدود 8 میلیون تومان می گیرد. تازه این جهت یک بازیگر حرفه ای است که دستمزدش جهت یک فیلم 100 میلیون تومان باشد.

بقیه همچین شرایطی را هم ندارند. این در حالی است که یک کارمند می تواند ماهانه 3، 4 میلیون تومان دستمزد داشته باشد و در تعطیلات رسمی استراحت کند ولی جهت بازیگران این طور نیست. من در ظهر عاشورا یا شب عید هم سر کار بوده ام. وقت دقیقی هم جهت دریافت دستمزد بازیگران وجود ندارد و گاهاً تهیه کننده ها بدقولی می کنند و دست بازیگران خالی می ماند. این شرایط را هم باید در نظر گرفت.

کلام پایانی؟

دغدغه من هر لحظه این بوده که ای کاش مسئولینی، مسندهای فرهنگی را بر عهده بگیرند که خودشان هم واقعاً اهل فرهنگ باشند. شما می بینید که شخصی مدرک مهندسی معدن دارد و بعد وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی می شود. کاش کسانی وزیر فرهنگ یا مدیر هنرهای نمایشی شوند که قبلاً کار فرهنگی کرده اند و الان هم در بخش فرهنگ فعال هستند و حضور دارند.

امیدوارم کسانی که وارد کمیسیون فرهنگی مجلس شورای اسلامی می شوند، حداقل چند فیلم و تئاتر دیده باشند! کسی که دو تا تئاتر ندیده و معاون وزارت ارشاد شده، چطور می تواند قوانین تئاتر را تأیید کند؟ داوری های جشنواره ها هم همینطور. آدم هایی باید داور جشنواره باشند که در اوضاع فعلی تئاتر قرار دارند

و تئاتر امروز را می شناسند. ولی الان شما می بینید که داوری را جهت یک جشنواره می آورند که 20 سال است کار تئاتری نکرده! بنابراین من امیدوارم که کسانی متصدی گر فرهنگ کشور باشند که کار فرهنگی کرده باشند و از دل فرهنگ این اجتماع بیرون آمده باشند.

واژه های کلیدی: دستمزد بازیگران | آقای سمندریان | نمایشنامه | امیر جعفری | کارگردانی | سینمایی | بازیگری | کارگردان | بازیگران | سینمای | بازیگر

گفتگو با امیر جعفری راجع به زندگی شخصی و هنری

گفتگو با امیر جعفری راجع به زندگی شخصی و هنری

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *