خرید کتاب از گوگل

چاپ کتاب PDF

خرید کتاب از آمازون

خرید کتاب زبان اصلی

دانلود کتاب خارجی

دانلود کتاب لاتین

جملات زیبای کتاب بابا لنگ دراز

زندگینامه | جملات زیبا | زندگینامه | روز گذشته | احساسات | داستان | لاتین | زندگی | احساس | داستان

جملات زیبای کتاب بابا لنگ دراز

جملات زیبای کتاب بابا لنگ دراز

جملات زیبای جین وبستر نامه های بابا لنگ دراز جین وبستر نویسنده بابا لنگ دراز

نامه های زیبای بابا لنگ دراز به جودی ابوت نامه های جودی ابوت به بابا لنگ دراز

حتما کارتون جالب و شیرین بابا لنگ دراز را دیده اید. همان جودی ابوت معروف و دوست داشتنی! قصه ای که جزو یکی از جالب ترین و محبوب ترین داستان های نوجوانان در دنیا هست. نویسنده این داستان شیرین و خواندنی زن آلیس جین چندلر وبستر معروف به جین هست. داستان بابالنگ دراز یکی از بااهمیت ترین آثار جین وبستر هست.

جملات زیبای کتاب بابا لنگ دراز

این داستان، که در ۱۹۱۲ م منتشر شد، نام جین وبستر را در ادبیات داستانی نوجوانان جاودانه کرد. این داستان به شیوه ای بیان شده است که هر فردی، در هر سن و سال، ارتباط خوبی با آن برقرار می کند.

در این داستان علاوه بر وجود جنبه های سرگرم کننده، توجه به عواطف و احساسات لطیف انسانی مثل بخشش، نوع دوستی، صبر و پایداری … به چشم می خورد.

در ادامه بعضی از جملات زیبای این نویسنده ی بزرگ و نامه های جودی ابوت به بابا لنگ دراز رو جهت شما یاد آوری می کنیم.

زندگینامه | جملات زیبا | زندگینامه | روز گذشته | احساسات | داستان | لاتین | زندگی | احساس | داستان

واقعا عجیب است آدم نداند کیست. کمی هم هیجان آور و خیال انگیز هست. می شود حدس های زیادی زد: شاید من امریکایی نباشم. خیلی ها آمریکایی نیستند. بعید نیست از نسل های رومی های باستان باشم.

شاید هم دختر یک دزد دریایی باشم. احتمال دارد دختر یک روس تبعیدی باشم و لابد جایم در زندان های سیبری ست. احتمال کولی بودنم هم میرود.

همین طور هست، من آدمی سرگردان و آواره هستم هرچند تا به حال فرصتی جهت پرورش این خصوصیت خود نداشته ام.

از یک چیز خیالم راحت است: من چینی نیستم!

جملات زیبای کتاب بابا لنگ دراز

—–——- جملات “جین وبستر” —-——–––

من رمز خوشبختی واقعی را چشیده ام، باید حال را دریابی، نه اینکه هر لحظه افسوس گذشته را بخوری و فکر آینده باشی. باید قدر لحظاتی را که در اختیار داری بدانی.

زندگینامه | جملات زیبا | زندگینامه | روز گذشته | احساسات | داستان | لاتین | زندگی | احساس | داستان

مثل کشاورزی: آدم، هم می تواند در یک زمین پهناور بذر بپاشد، هم می تواند کشاورزی خود را به یک قطعه کوچک محدود کند.

من هم می خواهم کشت و کارم را به یک قطعه ی کوچک محدود کنم. می خواهم از لحظه لحظه ی عمرم لذت ببرم و بدانم که دارم لذت میبرم!

—–——- جملات “جین وبستر” —-——–––

جملات زیبای کتاب بابا لنگ دراز

بابا لنگ دراز عزیز:

من کالج رو دوست دارم و تو رو هم دوست دارم به خاطر اینکه منو اینجا فرستادی. خیلی خیلی خوشحالم، اونقدر هیجان زده ام که به مشکل خوابم میبره. نمی تونی درک کنی چقدر اینجا با " گریر هوم" تفاوت داره. هیچگاه فکر نمی کردم یه توی دنیا یه همچین جایی وجود داشته باشه. متاسفم جهت هر کی که دختر نیست و نمی تونه اینجا بیاد. مطمئنم کالجی که تو هنگامی که پسر جوونی بودی و توش درس خوندی اینقدر قشنگ نبوده .

عبارات مهم : زندگینامه – جملات زیبا
دارن تیم بسکتبال سال اولی ها رو ترتیب میدن .و این یه فرصته که من بتونم به این جمع ملحق شم. جثه ام کوچیکه ولی عوضش سریع ، چابک و مصمم هستم. هنگامی که بقیه به امید توپ تو هوا هستن. من می تونم توپ رو اززیر پاهاشون دریبل کنم و به چنگ بیارم. کوله باری از تمرین های جالب ! به اضافه یه زمین ورزشی توی یه ظهر پاییزی با درختهایی قرمز وزرد و هوایی که پر از بوی برگهای سوخته اس.همه می خندد و سر و صدا می کنند. اینها شادترین دخترهایی هستن که من دیدم و من خوشحالترین شون هستم !

بابا لنگ دراز عزیز:

تا حالا چیزی راجب "مایکل آنجلو" شنیدی؟

اون یه هنرمند مشهوری بود که دوران میانسالیش رو تو ایتالیا زندگی می کرد. همه توی کلاس ادبیات انگلیسی به نظر میاد می شناسنش، چون هنگامی که من فکر کردم که اون از فرشته های اعظمه ، همه بهم خندیدند. به اسمش میاد که فرشته باشه ،نه ؟ مسئله من با کالج اینه که توقع دارم چیزهایی رو بدونم که تا حالا یاد نگرفتم. بعضی وقتا خیلی خجالت می کشم. ولی حالا دیگه هنگامی که دخترها راجب چیزی حرف می زنن که من نشنیدم، تو ذهنم نگه می دارم و توی دایرهالمعارف دنبالش می گردم. روز اول یه اشتباه وحشتناکی کردم . یه نفر اسم " ماریک مترلینک " رو آورد و من پرسیدم سال اولیه ؟! این جوک همه جای کالج پخش شده. ولی در هر صورت من هم به اندازه بقیه تو کلاس می درخشم ، حتی زیاد از بعضی هاشون !

سرپرست مهربان و عزیزی که فرزند های یتیم رو به کالج می فرستد:

من رسیدم ! اینجام ! دیروز ۴ ساعت با قطار توی راه بودم . حس جالبیه ؟ نه ؟ من هیچگاه سوار قطار نشده بودم.

کالج جای بزرگ و شگفت آوریه ، هروقت اتاقمو ترک می کنم ، گم می شم. بعدا هنگامی که که احساس سر در گمی کمتری داشتم حتما براتون تعریف می کنم چطور جاییه ، همین طور راجب درسام . تا دوشنبه صبح کلاسی شروع نمی شه و الان شب شنبه است . ولی من فقط خواستم یه نامه بنویسم جهت اینکه کمی با هم آشنا شیم.

حس غریبیه اینکه جهت کسی نامه بنویسی که نمی شناسیش .کلا جهت من که زیاد ار ۳ یا ۴ بار چیزی ننوشتم کمی حس غریبیه ، بعد اگه یه نوشته ایده آلی نباشه لطفا چشم پوشی کنید

بابا لنگ دراز عزیز:
اسمم رو عوض کردم!

تو لیست هنوز "جروشا" هستم ،اما جای دیگه "جودی " ام. خیلی بده ، نه؟ اجباره که تنها اسم مستعاری رو به خودت بدی که تا حالا داشتی ؟ اگرچه تقریبا میشود گفت من "جودی" رو نساختم .این چیزه که "فری پرکین " عادت داره که منو خطاب کنه .

بابا لنگ دراز عزیزم:

داشتم این نامه رو دوباره می خوندم و به نظرم اومد کمی غمناکه . ولی نمی تونی حدس بزنی که من یه عنوان خاصی رو تو هندسه باید تا دوشنبه صبح مرور کنم در حالیکه بدجوری سرما خوردم و دایم عطسه می کنم !

فراموش کردم دیروز اینو پست کنم ، جهت همین یه نامه شکایت آمیز می نویسم . دیروزصبح ما با پدر روحانی ملاقات داشتیم.. می تونی حدس بزنی چی گفت ؟
سودمندترین امیدی که توانجیل بهمون دادن اینه " فقری که دارین هر لحظه با شماست !" اونا اینجا موندن که به ما لطف و بخشش کنن .فقیر بودن _ خوب دقت کن _یعنی یه جورایی حیوون خونگی به درد بخور بودن . من اگه مثل یه زن کامل و با وقار بزرگ نشده بودم ، می رفتم و بعد جلسه بهش می گفتم که چی فکر کردم .

بابا لنگ دراز عزیز:

من عضو تیم بسکتبال شدم و میتونی زخم روی شونه چپم رو ببینی. کبود و سرخ شده است و یک کم هم رگه های نارنجی داره . "جولـیا پندلتون خیلی تلاش کرد عضو تیم شه ولی نشد . هــــورااااا !

می بینی چه بخیلم!

بابا لنگ دراز عزیز:

گوش کن ببین چیا یاد گرفتم امروز!

مساحت رویه محدبی هرم ناقص یک هرم معین برابر است با : نصف حاصل ضرب جمع قاعده ها در ارتفاع هر ذوزنقه اش.

به نظر درست نمیاد ، ولی درسته؛ میشود باورش کرد!

بابا لنگ دراز عزیز:

تو هرگز جوابم رو ندادی در حالیکه خیلی مهمه.

تو کچلی؟

دقیقا طرح ریخته بودم که تو چه شکلی هستی _به صورت دلخواهم _ تا اینکه رسیدم به سرت ، و دیگه گیر کردم. نتونستم تصمیم بگیرم که موهات سفیده یا سیاه یا یه کمی خاکستری و یا هیچکدوم .

این نقاشی صورت توئه :

بابالنگ دراز

اما مسئله اینه که مو هم باید اضافه کنم ؟

میخوای بدونی چشمات چه رنگی هستن ؟ طوسی ! ابروهات مثل سقف هشتی می مونه ( خط راست ؛ همون که تو رمان ها میگن ) و دهنت یه خط راست ، یه ذره تو گوشه ها مایل به پایین ) . اوه ! البته می دونی ؛ می دونم تو یه پیرمرد تند با یه کم غضب هستی ( زنگ کلیسا) . ۹:۴۵ شب .

من افتخار دارم که یه اکتشاف جدیدی رو تو هندسه بهت گزارش کنم. جمعه گذشته کار قبلی مون روی منشور های متوازی الاضلاع رو رها کردیم و منشور ناقص را شروع به کار کردیم. بزرگراه ناهموار و سربالاییش زیاده !

بابا لنگ دراز عزیزم:
تعطیلات کریسمس هفته بعد شروع میشود . سالن ها اونقدر پر شده است که به مشکل میتونی رد شی؛ همه اونقدر از هیجان سرشارند که درس خوندن رو دیگه ول کردن. قراره تعطیلات خیلی قشنگی داشته باشم. یه سال اولی دیگه هم هس که تو تگزاس زندگی می کنه ، ولی تعطیلات رو اینجا می مونه ، ما برنامه ریختیم کلی پیاده روی کنیم و اگه برفی وجود داشته باشه اسکیت یاد بگیریم دیگه اینکه تمام کتابهای کتابخونه هم است که بخونمشون. و سه هفته جهت این کارها وقت دارم!
خداحافظ بابایی ؛ امیدوارم که تو هم مثل هم احساس خوشحال کنی . قربانت: جودی

بابا لنگ دراز عزیز:

برف داره میاد ، تو کجایی ؟ تمام دنیاکه من از برج می بینم سفید پوشیده دونه های برف به اندازه دونه های ذرت بزرگ از آسمون می ریزه . بعد از ظهر رو هم گذشته، الان آفتاب (یه رنگ زرد سرد ) پشت چند تا توده بنفش سرد قرار گرفته ، و من پشت پنجره ام نشسته ام و از آخرین نوری که به اتاقم می تابه استفاده می کنم که جهت تو بنویسم.

بابا لنگ دراز عزیز:

باید ببینی تو این کالج چه جوری درس یاد میدن بهمون ! هر وقت تعطیلی داریم همه چی یادمون می ره .پنجاه و هفت فعل بی قاعده که عرض چهار روز گذشته تو مغزم فرو کرده بودم ؛ امبدوارم تا بعد امتحانات یادم بمونن.

بعضی از دخترها هنگامی که از کتابهاشون خلاص میشوید اونارو میفروشن ، ولی من در نظر دارم که اونارو خودم نگه دارم. بعد هم هنگامی که که فارغ التحصیل شدم همه خونده هامو توی یه ردیف ار قفسه دارم ، و هر وقت به جزییات نیاز پیدا کردم بدون هیچ درنگی می تونم بهش مراجعه کنم. دقیق تر و آسونتر از اینه که تلاش کنی تو ذهنت نگهشون داری.

عزیزترین بابا لنگ دراز دنیا:

چد تا خبر خیلی خیلی خیلی بد دارم که بهت بگم ، ولی با اونا شروع نمی کنم. اول تلاش می کنم تو رو سر حال بیارم. جروشــا ابوت شروع به نویسندگی کرده . یه شعر با عنوان " از برج من " تو ماهنامه فوریه تو نخستین صفحه اش چاپ میشود که یه افتخار فوق العاده ای جهت یه سال اولیه . دبیر زبان مون سر راهمو گرفت هنگامی که دیشب از کلیسای کالج بیرون می رفتم ، و گفت که یه قطعه کاری جذابی بود به غیر از سطر ششم، که بیش از حد طولانی بود . یه کپی ازش برات می فرستم جهت اینکه ممکنه کنجکاو باشی بخونیش . بذار ببینم می تونم چیز خوشایند دیگه ای پیدا کنم ؟! آهان ! آره ! دارم اسکیت یاد می گیرم و می تونم به تنهایی و کاملا با افتخار خیلی نرم حرکت کنم . همین طور یاد گرفتم چطور با طناب از سقف ژیمنازیوم پایین بیام، و همین طور می تونم سه فوت و شش ابنچ بپرم ؛ امیوارم به چهار فوت هم برسونم.

امروز صبح یه موعظه روحیه بخشی داشتیم که پدر روحانی توش نصیحت می کرد . عنوان این بود :" راجب مردم بد قضاوت نکن تا راجبت بد قضاوت نکنن !" راجب ضرورت اغماض از اشتباهات دیگرانه ، و اینکه مردم رو با قضاوت های زشت دلسرد نکنی . امیدوارم که شنیده باشیش.
امروز آفتابی ترین و خیره کننده ترین بعد از ظهر زمستونیه ، و قندیلهای یخی دارند از درختهای صنوبر می چکن و همه دنیا زیر سنگینی برف کمر خم کردند؛ به غیر از من ، من دارم زیر بار محنت کمر خم می کنم .

خوب دیگه ، حالا جهت خبر بد شجاع باش جــودی ! باید بگی . مطمئنی که سر حالی ؟ من توی ریاضیات و نثر لاتین افتادم. دارم کلاس شخصی می بینم و دوباره ماه بعد قراره امتحان بدم. متاسفم اگه نا امید شدی، ولی عوضش من اصلا اهمیتی نمی دم چون خیلی زیاد از اون چیز هیی که تو کتاب ها نوشته یاد گرفتم. من هفده تا رمان و کلی شعر خوندم ؛ رمان های خیلی مهم مثل " بیهودگی لطیف‌" و " ریچارد فورال " و " آلیس در سرزمین عجایب ". همجنین "مقاله های امرسون " و "زندگینامه لوک هارتس " و نسخه اول " سلطنت رومی گیبون ها " و نصف " زندگی نامه بنونتو کلینی " ؛ جالب نیست ؟ اون یه ولگرد بوده و تصادفا کسی رو ناشتا می کشه .

خوب می بینی که بابایی ، زیاد از اینکه تو لاتین گیر کنم باهوش هستم . این دفعه رو می بخشی اگه قول بدم که دیگه تکرار نشه ؟

پشیمونم، قربانت: جودی

بابا لنگ دراز عزیز:

این یه نامه دیگه تو اواسط ماهه واسه اینکه من تقریبا احساس تنهایی میکنم. هوا به شدت طوفانیه. تمام چراغها خاموشه ولی من دارم قهوه تلخ می خورم، نمی تونم برم بخوابم.

ب-ل-د عزیز:

دارم قطعه هنری نثر لاتین می خونم . داشتم می خوندمش. قراره بازم بخونمش. قراره خونده باشمش ! امتحان جبرانیم ساعت هفت سه شنبه بعده، و من یا قراره پاس شم یا بیافتم . بنابراین دفعه بعد یا قراره بشنوی که کاملا سرحال و از قید و بند آزادم یا اینکه شکست خورده ام .

بعدا که خلاص شدم یه نامه در ارزش و مناسب تری می نویسم. امشب مصرانه مشغول مطالعه " مفعول به های مستقل " هستم.

قربانت، مشخصه که عجله دارم‌ : "ج .الف "

آقای ب-ل-د اسمیث:

آقا ! شما هیچگاه به سوالهای من جواب ندادی ؛ هرگز به کارهایی که من می کنم ذوق نشون ندادی. احتمالا تو نا خوشایندترین قیم بین همشون هستی، و علت اینکه کمک می کنی من درس بخونم این نیست که از من مواظبت می کنی و به من توجه داری، فقط داری وظیفه تو انجام میدی .

من حتی سر سوزن هم راجب تو نمیدونم. حتی اسمت رو هم نمی دونم. خیلی بی روحیه و افسرده است که یرای یه چیزی بنویسی ! شک ندارم که که تمام نامه هامو بدون ۵۴۸۷ اینکه بخونیشون میندازی سطل زباله. از این به بعد فقط راجب امورات می نویسم.

امتحان جبرانی لاتین و هندسه ام هفته قبل بود . هر دوشون رو پاس کردم و الان از هر قید و بندی ‌آزادم.

با احترام: جروشـــا ابوت

بابا لنگ دراز عزیز:

من یه حیوون وحشی ام.

لطفا نامه افتضاحی رو که هفته قبل برات فرستادم رو فراموش کن؛اون شب من به شدت احساس تنهایی و بدبختی می کردم و گلوم هم سوزش داشت. نمی دونم چی شد ولی لوزه هام چرک کرده بود و هی غر می زدم و کلی چیز دیگه . من الان توی درمانگاهم ، و شش روز اینجا بودم؛ دفعه اوله که بهم اجازه دادند پاشم بشینم و کاغذ و قلم داشته باشم. سرپرستار فقط امر می کنه. ولی من همش راجب این عنوان فکر می کنم و بهتر نمیشم مگر اینکه تو منو ببخشی .

این تصویر منه.ببین چه شکلی شدم ،
یه باندپیچی دور سرم با گوشهای خرگوشی

بابا لنگ دراز عزیزم:
حس همدردی می کنی؟ غده های زیر زبانیم تورم داره. طول امسال این همه زیست شناسی خوندم ولی تا حالا راجب غده های زیر زبانی چیزی نشنیدم. تحصیلات چقدر به درد نخوره !

دیگه زیاد از این نمی تونم بنویسم؛ هنگامی که زیاد سر پا میمونم تلوتلو می خورم. خواهش می کنم منو به خاطر گستاخیم و قدر ندونستنم ببخش. خیلی بد تربیت شدم.

عزیزترین بابا لنگ دراز:

دیروز عصر هنگامی که که هوا داشت تاریک می شد من تو تختخوابم نشسته بودم و بیرون رو نگاه می کردم ، بارون می بارید و از زندگی توی یه مجتمع فوق العاده به شدت احساس کسلی می کردم ، تو این حال بودم که پرستار با یه جعبه بلند سفیدی که به اسم من بود پیداش شد . پر از دوست داشتنی ترین غنچه های رز صورتی بود . و بهتر از اون ، یه کارت هم بود که توش یه خبر مودبانه ای با خط مایل و کشیده جالبی نوشته شده است بود (و نشون دهنده یه شخصیت خیلی محترم ) هزاران بار متشکرم. گلهای تو نخستین کادوی واقعی و حقیقی بود که تو عمرم گرفته بودم . اگه میخوای بدونی که چقدر فرزند ام باید بدونی که دراز کشیدم و گریه کردم آخه خیلی خوشحال شدم.

حالا دیگه مطمئنم که نامه هامو می خونی، از این به بعد نامه هامو زیاد جالب می نویسم، اونوقت ارزششو داره که توی یه نوار قرمز بپیچی و سالم نگهشون داری؛ فقط اون یه دونه افتضاحه رو بذار کنار و بسوزونش. خیلی بدم میاد از اینکه فکر کنم دوباره اونو میخونی.

ممنونم که یه سال اولی بیچاره ، کج خلق و مریض رو خوشحال کردی. احتمالا تو فامیل و دوستای دوست داشتنی زیادی داری ، جهت همین نمی تونی درک کنی که چه حسی داره که بخوای تنها باشی ولی من اینطوریم.

خدانگهدار ؛ قول میدم دیگه شکایت نکنم، آخه الان فهمیدم که تو یه شخص واقعی هستی ؛ و همین طور قول میدم که دیگه تو رو با سوالهای زیاد اذیت نکنم.

هنوزم از دخترها بدت میاد؟ قربانت جهت همیشه: جودی

بابا لنگ دراز

واژه های کلیدی: زندگینامه | جملات زیبا | زندگینامه | روز گذشته | احساسات | داستان | لاتین | زندگی | احساس | داستان

جملات زیبای کتاب بابا لنگ دراز

جملات زیبای کتاب بابا لنگ دراز

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *