خرید کتاب از گوگل

چاپ کتاب PDF

خرید کتاب از آمازون

خرید کتاب زبان اصلی

دانلود کتاب خارجی

دانلود کتاب لاتین

خاطرات قشنگ با زن لیلی گلستان

کارگردان و بازیگر | کارگردان فیلم | کارگردانی | معروف شدن | سینماگران | سینمایی | کارگردان | سینمای | ایرانی | سینما | تصویر

خاطرات قشنگ با زن لیلی گلستان

خاطرات قشنگ با زن لیلی گلستان

لیلی گلستان مترجم و گالری دار در خانواده گلستان بزرگ شده است است.پدر او از برجسته ترین داستان نویسان کشور عزیزمان ایران است.در اینجا خاطرات قشنگ لیلی گلستان را مرور میکنیم.پدر لیلی از یک سو جهت تربیت فرهنگی فرزندان، لیلی و کاوه، «هاکلبری فین» (مارک تواین) ترجمه می کرد و از سوی دیگر به واسطه حرفه اش سینما، این امکان را داشت.

که با فرزندان خود در دورهمی های دوستانه جهت فیلم دیدن، «مهر هفتم» (اینگمار برگمان) ببینند و هرازگاهی هم به صلاحدید پدر و مادر به سالن سینمایی در مرکز شهر می رفتند به قصد تفرج و سرگرمی.

خاطرات قشنگ با زن لیلی گلستان

لیلی گلستان که در کودکی، سینما برایش همان سرگرمی بود و جزئی از تفریحات کودکانه، به سن جوانی و کار که می رسد مترجمی را به عنوان شغل بر می گزیند،البته تا این وقت با نعمت حقیقی از بااهمیت ترین و مطرح ترین فیلم برداران تاریخ سینمای کشور عزیزمان ایران ازدواج کرده هست؛ ولی او با فاصله سینما را دنبال می کند.

به عنوان تماشاگری پی گیر که آخرین تحولات سینما و آثار سینماگران برجسته اروپایی مانند تارکوفسکی و گدار را دنبال می کند و به علت حضور فیلم های ابراهیم گلستان در اروپا، دیداری هم با این کارگردانان دارد.

کارگردان و بازیگر | کارگردان فیلم | کارگردانی | معروف شدن | سینماگران | سینمایی | کارگردان | سینمای | ایرانی | سینما | تصویر

اما لیلی گلستان حرفه و علایق خود را در ادبیات دنبال می کند تا وقت انقلاب اسلامی که او ابتدا به حرفه کتاب فروشی مشغول می شود و بعد یکی از نخستین گالری های نقاشی بعد از انقلاب را راه می اندازد و باز هم تماشاگر جدی سینماست.

از سه فرزندش فقط مانی حقیقی، فیلم ساز می شود و لیلی گلستان هم مترجمی است با کارنامه ای غبطه برانگیز و یکی از بااهمیت ترین گالری داران ایرانی و دورادور سینما و فیلم های پسرش را دنبال می کند.

سینما در تمام سال های لیلی گلستان حاضر بود و است ولی او تا فیلم «اژدها وارد می شود»، آخرین فیلم پسرش، در فیلمی حاضر نشد.

خاطرات قشنگ با زن لیلی گلستان

شما در یک خانواده سینمایی متولد و بزرگ شدید و با یکی از بااهمیت ترین فیلم برداران سینمای کشور عزیزمان ایران ازدواج کردید ولی توصیه ای که وجود دارد این است که خودتان هیچ وقت صورت سینمایی نشدید.

بله، درست است درواقع نگذاشتند این اتفاق بیفتد.

کارگردان و بازیگر | کارگردان فیلم | کارگردانی | معروف شدن | سینماگران | سینمایی | کارگردان | سینمای | ایرانی | سینما | تصویر

منظورتان از اینکه گفتید نگذاشتند تبدیل به صورت سینمایی بشوید، چیست؟

آدم های سینمایی زیادی دور و برم بودند و من از محیط سینما خیلی خوشم می آمد و دوست داشتم مونتاژ کنم. چند سال هم در تلویزیون کار مونتاژ می کردم و خیلی به مونتاژ علاقه داشتم ولی هیچ وقت پدرم نگفت که به استودیوی گلستان بروم و مونتاژ یکی از فیلم ها را انجام بدهم.

خاطرات قشنگ با زن لیلی گلستان

هیچ وقت راجع به این علاقه تان با پدر صحبت نکردید؟

چرا. بارها به او از علاقه مندی به این کار گفتم؛ ولی خب وقعی نگذاشت.

امسال نقش کوتاهی را در فیلم پسرتان بازی کرده اید. «اژدها وارد می شود» چه شاخصه هایی داشت که قبول کردید جلوی دوربین بروید؟

در فیلم نقش خودم را بازی کرده ام. این یک فیلم سوررئال است و قصد دارد این سوررئال بودن را به مخاطب به صورت رئال انتقال بدهد.مانی می خواست با آدم ها و موقعیت های رئال یک فیلم سوررئال بسازد و موفق هم شد. بسیار فیلم عجیب و شیرینی از کار درآمده هست. بامزه این جاست که خیلی ها قصه را باور کردند.

نقبی بزنیم به گذشته ها. شما در خاطراتتان گفته اید در دوران جوانی با سینماگرهای مختلفی دیدار داشتید. یکی از تصویر های مهم شما با آندره تارکوفسکی هست. به سینمای این فیلمساز علاقه داشتید؟

پدرم در همان سال جایزه شیر طلا جهت مستند «یک آتش» را گرفته بودند؛ به همین علت جایزه دیگری هم به او داده بودند که همراه با خانواده به فستیوال فیلم ونیز برود.پدرم کار داشت و نتوانست بیاید و این شد که من و مادرم به ونیز رفتیم. امکاناتی که در اختیار ما گذاشته بودند، خیلی کامل بود و همه فیلم ها را می توانستیم ببینیم.

من هم یک دفترچه داشتم که از همه امضا می گرفتم؛ از جنیفر جونز و برت لنکستر گرفته تا افراد مشهور دیگر. نوبت به فیلم تارکوفسکی رسید؛ بعد از نمایش فیلم خودش را در سالن دیدم.

من آن وقت نمی شناختمش و هنوز معروف نشده بود. ولی به عنوان کارگردان فیلم با او تصویر گرفتم و در حقیقت سال ها بعد متوجه شدم که با چه آدم مهمی تصویر دارم.

فیلم اش را دوست داشتید؟

بله و هنگامی که از سینما بیرون آمدیم؛ مردم تجمع کرده بودند که از او امضا بگیرند و طبعا من هم امضا و تصویر گرفتم.

دفترچه امضاها را دارید؟

بله، ولی نمی دانم کجاست. باید بگردم ببینم کجا گذاشته ام. یک بار که داشتم یکی از مجله های فیلم را ورق می زدم، یک تصویر دیدم که برایم آشنا بود.و هنگامی که دقت کردم یادم آمد این همان کارگردانی است که با او تصویر دارم، یعنی آندره تارکوفسکی و کلی ذوق کردم. به یاد دارم یک بار بابک احمدی به منزل مان آمده بود؛به او گفتم من با تارکوفسکی تصویر دارم. او اول به شوخی گرفت و باورش نشد. تصویر را نشانش دادم و خیلی تعجب کرد.

شما با ژان لوک گدار هم دیدار حضوری داشتید؟

من در پاریس درس می خواندم و وقت که پدرم به دیدنم آمده بود؛ گفت بیا ناهار را با هم بخوریم و من هم به یک قرار کاری می رستم. به رستورانی در شانزلیزه رفتیم که حین رفتن، پدرم گفت قرار است دو کارگردان معروف را ببینی؛«ژان لوک گدار» و «فرانسوا تروفو». آن وقت گدار را می شناختم و خیلی هیجان زده بودم که می خواهم او را ببینم. هنگامی که به رستوران رفتیم آن ها را دیدیم؛

در آن وقت آرزو داشتم در فیلم های چنین کارگردان هایی بازی کنم. حیف که آن روز هیچ کدامشان من را کشف نکردند!!!!

یادتان می آید صحبت های پدرتان با گدار راجع به چه موضوعی بود؟

آن وقت پدرم به واسطه جایزه هایی که گرفته بود، معروف شده است بود و در پاریس نگاتیوهای فیلم هایش را چاپ می کرد، یا در سینما تک آنجا فیلم هایش را نشان می دادند. این که در مورد چه موضوعی صحبت می کردند، نمی دانم ولی حتما در مورد فیلم و سینما صحبت می کردند.

کدام یک از فیلم های گدار را دوست داشتید؟

فیلم «گذران زندگی» بسیار برایم جالب بود و چندین بار آن را تماشا کردم. دائم روزنامه ها را دنبال می کردم که هر زمانی فیلمی از گدار بیاید بروم ببینم. به سادگی، رهایی و مستند بودن آثارش را دوست داشتم.

شما از رومن گاری چند اثر ترجمه کرده اید، فیلم هایش را هم دیده اید؟

نه، فیلم هایش را ندیده ام. نخستین کتابی که از او ترجمه کرم، «زندگی در پیش رو» بود که پیش از توقیف شدن مدام تجدید چاپ می شد.

آثار رومن گاری چه شاخصه ای داشت که به ترجمه آن ها پرداختید؟

کتاب «زندگی در پیش رو» زمانی که جهت گذراندن تعطیلات به پاریس رفته بودم جایزه گرفت. همه روزنامه ها نوشتند که امیل آژار جایزه گرفت. گاری با اسم مستعار این کتاب را نوشت و بعد واقعیت را برملا کرد. من هم این کتاب را خریدم و خواندم.

کتاب به زبان فرانسوی بود؟

بله، آثارش به زبان فرانسوی هست. سال های بعد فیلمی از این کتاب ساختند با بازی سیمون سینیوره که جایزه اسکار فیلم خارجی را گرفت، بسیار فیلم خوبی بود و از دیدن اش لذت بردم.

فیلم هایش هیچ وقت به کشور عزیزمان ایران ورود پیدا نکردند.

تا آن جا که من می دانم نه، فیلم هایش به کشور عزیزمان ایران نمی آمدند.

می دانید اکثر فیلم هایش شکست خورده اند.

نه. اصلا نمی دانستم که فیلم هم ساخت است که شکست بخورد.

چطور با سینما آشنا شدید و نخستین بار چه زمانی به سینما رفتید؟

اولین بار که به سینما رفتم را به یاد ندارم ولی چیزی که یادم است این است که در خانواده ما فرزند های هم سن و سال من زیاد بودند و معمولا با دایه ما را به سینمای می فرستادند.آن وقت 6 ساله بودم. سینمایی هم که رفتیم فکر می کنم در خیابان استانبول سابق و جمهوری فعلی بود.

اسم فیلم را به یاد ندارم؛ ولی همراه با هم سن و سال های خودم به سینما می رفتیم و فیلم موزیکال تماشا می کردیم.اسم خیابان را به این علت به یاد دارم که بعد از تمام شدن فیلم، بیرون می آمدیم و به شیرینی فروشی می رفتیم و نان خامه ای می خوردیم.

بعد که به این منزل آمدیم؛ این جا پر از مزرعه گندم بود، یعنی خیابان نبود و ما در رفت و آمد مسئله داشتیم. در آن وقت پدرم هنوز استودیوی فیلم گلستان را راه اندازی نکرده بود،

به همین علت یک پرده سینما به منزل آورد و زمانی که دوستان و اقوام جمع می شدند، شب ها فیلم نشان می داد. به یاد دارم فیلم «مهر هفتم» را خریده بود تا پخش کند و به صورت چند حلقه بودند و این فیلم ها را در آپارات می گذاشت و در حیاط منزل به ما فیلم نشان می داد.

فیلم «مهر هفتم» را پدرم بارها جهت مان می گذاشت و می دیدیم. فیلم «بادکنک قرمز» را هم داشت که یک فیلم داستانی کوتاه بود و آن وقت جایزه های زیادی گرفته بود.آن را هم هر شب می دیدیم. علاوه براین دو فیلم، فیلم های کوتاه خودش را هم نشان می داد. دسته جمعی توی حیاط می نشستیم و فیلم تماشا می کردیم.

خانواده حسابی یک خانواده تصویر و سینما بود؛ برادرم عکاس شد و بعد من با نعمت حقیقی فیلمبردار ازدواج کردم و به این شکل ادامه دادیم. تا مانی هم شد کارگردان و بازیگر. حیطه سینما بسیار جالب و شیرین است.

مهر هفتم را به چه زبانی دیدید؟

زبان سوئدی.

چیزی هم متوجه می شدید؟

تا حدودی بله.

خودتان قصد نداشتید کارگردان شوید؟

نه، ولی تدوین را به شدت دوست داشتم. به یاد دارم آقای قطبی مدیر شرکت تلویزیون یک بار به اتاقم آمدند و من مشغول تدوین بودم؛ ایشان گفتند اصلا بیا فقط این کار را انجام بده، معلوم هست. مونتاژ کردن را خیلی دوست داری. او فهمید و بابای عزیز نفهمید!!

هیچ وقت کاری جهت کسی تدوین نکردید؟

نه، فقط برنامه های فرزند ها را که در تلویزیون نمایش می دادند، تدوین می کردم. زمانی که مدیر برنامه کودکان در تلویزیون بودم؛ فیلم بردارانی که از فرزند ها فیلم می گرفتند، جهت تدوین آنها را پیش من می آوردند.

تدوین را از چه کسی یاد گرفتید؟

در کنار کسی که این کار را انجام می داد، می نشستم و از این طریق تجربی این کار را یاد گرفتم. به علت اینکه تدوین را دوست داشتم سریع یاد گرفتم و برایم کار دشواری نبود. آن وقت ها با موویولا کار می کردیم.

یعنی کسی که از او یاد گرفتید، آدم معروفی نبود؟

چرا بعدها معروف شد، جهت مثال عباس گنجوی، نعمت حقیقی، ناصر تقوایی و علی حاتمی که همگی معروف شدند. ما همه با هم دوست بودیم و با هم همکاری می کردیم. این افراد همگی معروف شدند و فکر می کنم آن دوره، دوره عجیبی بود.

آقای تقوایی، علی حاتمی و همسرم همگی معروف شدند، درست مثل کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان بود که تعدادی از آن جا آمدند و بعدها معروف شدند.

غیر از فیلم های پدرتان، نخستین فیلم هایی که از سینمای کشور عزیزمان ایران دیدی را به یاد دارید؟

از سینمای کشور عزیزمان ایران فیلمی که دیدم و به خوبی به یاددارم، بعد از فیلم «خشت و آیینه» و «اسرا گنج دره جنی»، «قیصر» بود.

در کدام سینما دیدید؟

فکر می کنم اوایل ازدواج ام با نعمت حقیقی بود که این فیلم را دیدم. نعمت گفت دوستی دارم که کارگردان است و فیلمی ساخته که امشب ما را دعوت کرده فیلم را به صورت اکران شخصی ببینیم.رفتیم فیلم را در سینمای کوچکی دیدیم در اتاق نمایش فیلم سینما مولن روژ. آن جا با مسعود کیمیایی آشنا شدیم.

فیلم که تمام شد زبان همه مان انگار بند آمده بود و بسیار تحت تاثیر فیلم بودیم.من به نعمت گفتم کاش می شد پدرم هم فیلم را قبل از اکران می دید. به این ترتیب نعمت به پدرم گفت و قبل از اکران، پدرم هم فیلم را دید.

پدرتان فیلم را خیلی دوست داشتند.

بله، جهت فیلم نقد هم نوشتند و از فیلم تعریف و تمجید کردند؛ نقد پدرم بر فروش فیلم تاثیر زیادی داشت. فیلم های «قیصر» و «حسن کچل» فیلم هایی بودند که من آنها را خیلی دوست داشتم و بر من هم تاثیر گذاشتند.به مرور وقت فیلم های سینمای کشور عزیزمان ایران را هم دنبال می کردم. نعمت حقیقی فیلم های «داش آکل» و «چشمه» را فیلم برداری کرد و با مسعود کیمیایی همکاری کرد که من همه را به یاد دارم.

سر صحنه تمام این فیلم ها حضور داشتید؟

نه، سرصحنه تعداد کمی از این فیلم ها می رفتم. جهت مثال در فیلم «تنگسیر» نعمت گفت اگر می توانی حتما بیا سر صحنه؛ به علت اینکه در بوشهر بود و فضای قشنگی داشت که من هم رفتم.سر صحنه فیلم «اسرار گنج دره جنی» هم که مانی در آن بازی کرده، گاهی می رفتم که تنها نباشند. ولی در فیلم های دیگر حضور نداشتم.

به یاد دارید چه صحنه هایی فیلمبرداری می کردند؟

نه به یاد ندارم. ولی سر صحنه فیلم «اژدها وارد می شود» مانی، مدتی رفتم بوشهر و آن جا متوجه شدم که فیلمسازی کار بسیار دشواری است.به یاد دارم فیلم هایی که نعمت حقیقی فیلم برداری می کرد به کارگردانان پیشنهادات زیادی می داد و گروه با هم تعامل خوبی داشتند و از پیشنهادات یکدیگر استقبال می کردند.برای مثال زمانی که مسعود کیمیایی به منزل مان می آمد، کلی با هم صحبت می کردند و اکثر پیشنهاداتی را که نعمت می داد کیمیایی می پذیرفت.

با توجه به این که با اشخاص سینمایی تعامل داشتید و فیلم های ارزش را تماشا می کردید، هیچ وقت فیلم ها را نقد نکردید؟

نه. زیاد با خودشان در میان می گذاشتم. ولی هرگز نقد فیلم ننوشتم.

آقای کیمیایی علاقه عجیبی به آقای حقیقی دارند.

به علت اینکه ما دوران جوانی خیلی خوب با هم داشتیم. یک دوره نعمت و مسعود و اسفندیار سه تفنگدار سینمای کشور عزیزمان ایران بودند. با هم دوستی داشتند و هر لحظه با هم بودند.

بله. در خاطرات و مصاحبه های آقای کیمیایی هر لحظه به این رفاقت زیاد اشاره شده است هست. بگذریم از شکل گیری استودیو گلستان صحبت کنید.

زمان شکل گیری استودیو من کشور عزیزمان ایران نبودم و در پاریس درس می خواندم. پدرم خبر دادند که در حال راه اندازی یک استودیو است و زمانی که آمدم، استودیو را دیدم.گاهی اوقات فیلم هایش که کامل می شد می گفت، برویم استودیو و فیلم ها را ببینیم. به یاددارم زمانی که پدرم قصد داشت فیلم «اسرار گنج دره جنی» را بسازد،

به نعمت گفته بود فیلم برداری اش را انجام دهد. او نمی دانست که چه جوابی بدهد و من گفتم حتما نپذیر، به علت اینکه به مسئله برمی خورید. نعمت آدم حساسی بود و پدرم هم که معرف حضور همگان هست! چه کاری بود میانه ارزش شکراب شود.

در حال حاضر فیلم های سینما را دنبال می کنید؟

بله، به تازگی فیلم «محمد رسول الله» را دیدم.

فیلم را دوست داشتید؟

بله. مشخص بود که مدیریت درستی شده است است و به نظرم فیلم زیاد از این که یک فیلم مذهبی باشد؛ یک فیلم سیاسی بود. فیلمی را که خیلی زیاد دوست داشتم «خواب تلخ» بود.

از فیلم هایی که بعد از انقلاب ساخته شده است هست، فیلم کدام کارگردان را دوست دارید؟ اصلا سلیقه سینمایی خاصی دارید؟

بیشتر فیلم هایی که به معضلات اجتماعی می پردازند و مضمون اجتماعی دارند را می پسندم. جهت مثال فیلم های رخشان بنی اعتماد را دوست دارم و فیلم «گیلانه»اش را خیلی زیاد دوست دارم.

فیلم «پذیرایی ساده» را دوست دارید؟

«پذیرایی ساده» را که دیدم با خودم گفتم خب، مانی دیگر کارگردان شد و خیالم راحت شد. از فیلم های مانی «آبادان» را خیلی دوست دارم و همین طور فیلم «کارگران مشغول کارند». ولی فکر می کنم «اژدها وارد می شود» از همه فیلم هایش بهتر است.

قصه خوب و جذابی دارد؛ پر از ماجرا و تخیل. دکور فوق العاده ای دارد و فیلم برداری بسیار قشنگی به وسیله هومن بهمنش انجام شده. ضمن اینکه لوکیشن بکر و جذابی هم دارد. من این فیلم را بسیار دوست دارم و مطمئن هستم که مردم هم دوست خواهند داشت.

شما خودتان به پرسشها اجتماعی علاقه دارید و جزو زنان فعال جامعه ما هستید؛ چقدر تصویر زن هایی مثل خودتان را در سینما می بینید؟

کم. من زن هایی مثل خودم را در سینما ندیده ام. شاید در یکی، دو تا از فیلم های تهمینه میلانی یا در فیلم های رخشان بین اعتماد. جهت مثال زن گلاب آدینه در فیلم «زیر پوست شهر»…

منظورم زن مردنی است که کار می کند و فعال است.

طبیعتا خیلی کم می بینیم.

فکر می کنید علت اش چیست؟

شاید آشنایی نداشتن کارگردان ها نسبت به این زن هاست؛ فکر می کنم این زن ها را نمی شناسند یا اصلا ندیده اند. با این جور زن ها آشنا نیستند.

شاید تنها زن مدرنی که در فیلم های ایرانی دیده ایم؛ بیتا فرهی در فیلم «هامون» است.

او را هم نمی توانیم بگوییم زن مردن. شاید زنی که یک تصمیم ناگهانی می گیرد مثل هنگام قاضیانی در فیلم «به همین سادگی» زن مدرنی نیست ولی به طور ناگهانی عوض کردن عجیبی می کند و این تصمیمش زندگی اش را متحول می کند.

فکر نمی کنید یکی از دلایل این اتفاق به این عنوان برگردد که سینمای ما در بخش شخصی هیچ وقت این ریسک را نمی کند که یک فیلمی با مضمون خانمانه ساخته شود و بعد جهت اکران دچار مسئله شود و از طرف دیگر سینمای دولتی هم تمایلی جهت تصویر کردن چنین زنی ندارد.

نمی دانم دقیقا مسئله کجاست؟ باید بررسی کنیم و متوجه شویم آیا چنین زن هایی را نشان نمی دهند. همان طور که گفتم اعتقاد دارم با چنین زن هایی آشنا نیستند. آشنایی ندارند. جهت همین است که زن ها یا در حال چای آوردن اند یا کار منزل و غرزدن یا گریه کردن.

حتی اگر قرار است تصویر زن مدرن را ببینیم، مثل فیلم «جدایی نادر از سیمین» زن مدرن لیلا حاتمی است و زن سنتی ساره بیات است که در آخر ساره بیات به علت اینکه به اعتقاداتش پایبند هست، تصویر بهتری در فیلم دارد. یا در فیلم «بانو» ساخته داریوش مهرجویی، اوضاع واقعی زنی را که مدرن فکر می کند و می خواهند بافایده باشد و جامعه درکش نمی کند و می خواهد بافایده باشد و جامعه درکش نمی کند می بینیم؛ به همه کمک می کند و در آخر با او برخورد شایسته ای نمی شود.

در فیلم «بانو» می شود که همه به او بد نکنند و کارش را انجام دهد و موفق شود. یعنی می شود بدی نبیند یا اگر می بیند از کنار آن عبور کند و به زندگی اش ادامه بدهد.

یعنی اگر تصویر زن را داریم، تصویر زن هایی را داریم که در طبقه پایین جامعه هستند و پرسشها زیادی دارند.

فکر می کنم طبقه پایین یا میانگین جامعه، زن هایی دارند که به کارشان ادامه می دهند، این زن ها زیاد در طبقه بالای جامعه دیده می شوند.زن هایی که در طبقه بالای جامعه هستند زیاد به علت مادیات تسلیم اند و توسری خور. ولی فکر می کنم زن های طبقه پایین جامعه راسخ تر، کاری تر و باعرضه ترند.

منظورم زن مدرن، مثل شماست.

بالاخره من هم در کسوت یک زن مدرن و روی پای خود، کلی کمبود و ضعف دارم؛ ولی می توانم یا تلاش می کنم که بتوانم بر آن ها غلبه کنم. گاهی موفق می شوم و گاهی نه.

یک مقاله ای در مورد تاثیر زن ها بر مردان هنرمند موفق نوشته بودید. در این باره توضیح دهید. خودتان روی چه کسی تاثیر گذاشتید؟

همسرم از من تاثیر گرفت، خودش بسیار باسواد و هنرشناس بود ولی در مورد کارهایی که می خواست انجام دهد با هم صحبت می کردیم و به حرف های من گوش می کرد و پیشنهادهایم را انجام می داد. ضمن اینکه او هم بر من تاثیر گذاشت، ترجمه هایم را می خواند و ویرایش خوبی می کرد.

فکر می کنید کدام زن روی پدرتان تاثیر گذاشت؟ با توجه به اینکه می گویید هر لحظه زن ها روی مردها تاثیر می گذارند.

به دور از هر تعصبی مادرم. مادر و پدرم با هم زندگی ارزش را ساختند و پدرم با هر زنی غیر از مادرم ازدواج می کرد موفق نمی شد. به علت اینکه مادرم فوق العاده تسلیم و همراه بود.من هر لحظه از صبوری و تسلیم بودن مادرم عصبانی می شدم. ولی بعدها فکر می کردم اگر مادرم آن کارها را نمی کرد پدرم موفق نمی شد.مادرم همه چیز را جهت پدرم فراهم می کرد و ما هم هر لحظه باید سکوت می کردیم تا پدرم جهت کارهایش تمرکز داشته باشد.

فروغ روی پدرتان تاثیر نداشت؟

نه، آن وقت فروغ جوان تر از این بود و نمی توانست روی پدرم تاثیر بگذارد. ولی پدرم روی او تاثیر فراوانی گذاشت.

شما از اقتدار پدرتان می گویید و اینکه شما هر لحظه باید در برابر اش مطیع می شدید ولی هیچ وقت از علاقه پدرتان نسبت به خودتان و برادرتان نمی گویید.

پدرم در این موارد خسیس بود، ارتباطش با من به علت اینکه دختر و فرزند اول بودم، زیاد و بهتر بود.

وساطت نمی کردید؟

نه، هیچ وقت نتوانستم با او حرف درست و حسابی بزنم. از زیرش به لطائف الحیل در می رفت. پدرم انسان مشکل هست، ولی در حیطه ادبیات و سینما آدم بزرگی است.

زمانی که ترجمه می کردید، ترجمه ها را به پدرتان نشان می دادید؟

زمانی که نخستین ترجمه ام را انجام دادم، پدرم لندن بود و زمانی که «زندگی، جنگ و دیگر هیچ را ترجمه کردم و چاپ شد، پدرم به کشور عزیزمان ایران آمده بود و اصلا نمی دانست من ترجمه کرده ام.کتاب را که دید تعجب کرد. روز بعد با من تماس گرفت و گفت من کتاب را خواندم، این فارسی خوب را از کجا آورده ای؟ تعریفش از من هر لحظه با تعجب همراه بود!!

ترجمه ها را قبل از انتشار به پدرتان نشان نمی دادید؟

نه، زمانی که چاپ می شد به پدرم نشان می دادم. درواقع پدرم کارهای مان را دنبال نمی کرد.

کار مشکل است که در یک خانواده مشهور به دنیا آمده باشی، ولی فردیت خودت را هم به صورت مستقل داشته باشی. فکر می کنی آن سخت گیری ها به این عنوان کمک کرده است.

حتما کمک کرده هست. به یاد دارم زمانی که از همسرم جدا شدم با توجه به اینکه پولی نداشتم، پدرم منزل ای جهت من و فرزند هایم ساخت و من خودم کار کردم و جهت منزل وسایل خریدم. یعنی پدرم فقط منزل را به من تحویل داد و من وسیله ها را آرام آرام خریدم.

بعد از اینکه از همسرتان جدا شدید، کتاب فروشی راه اندازی کردید؟

نه من در سال 53 جدا شدم و کتاب فروشی سال 60 بود. و من شرایط بدی داشتم. روزی در گاراژ منتظر اتوبوس مدرسه فرزند ها بودم که دیدم گاراژ فضای مناسبی جهت کتاب فروشی دارد؛آن وقت هم کتاب خوب فروش می رفت. پرس و جو کردم، گفتند باید جهت این کار باید از شهرداری اجازه بگیرم. به شهرداری رفتم و صحبت کردم و گفتم می خواهم کتاب فروشی راه اندازی کنم؛

به محض اینکه گفتم کتاب فروشی آن آقایی که مسئول بود از جایش بلند شد و ایستاد و گفت شما با کتاب آشنا هستید؟ گفتم کمی.اسمم را پرسید و هنگامی که گفتم در کمال ناباوری من را شناخت؛ برایم عجیب بود که کارمند شهرداری کتاب بخواند.

بعد از اینکه من را آشنایی گفت 10 روز است که به ما گفته اند اجازه تجاری در منطقه دروس ندهیم،اما من به شما به تاریخ11 روز پیش اجازه می دهم. واقعا دم اش گرم. از سال 60 تا 66کتبا فروشی داشتم که بسیار آن دوره را دوست داشتم.

خودتان در کتاب فروشی بودید؟

بله، خودم بودم از فرخ امیرفریار هم، کمک گرفتم و او هم به کتاب فروشی می آمد. در آن وقت با محلی ها و نویسنده های مهم آشنا شدم. به یاد دارم در آن وقت شاملو، محمود دولت آبادی و احمد محمود به کتاب فروشی ام می آمدند و کتاب فروشی ام پررونق شده است بود.

روزی آقای بخشی که مدیر انتشارات آگاه بودند، با من تماس گرفتند و گفتند شنیدم خیلی اوضاع خوبی داری. بعد از آن یک روز به کتاب فروشی آمدند و همان روز هم یک آقایی آمده بودند که تعداد زیادی کتاب خرید؛

این عنوان باعث تعجب آقای بخشی شد و گفت نزدیک دانشگاه اصلا این طور نیست. کتاب فروشی ام شبیه به کتاب فروشی های خیابان انقلاب نبود، به علت اینکه زمین را با موکت پوشانده بودم و روی میز شیرینی و در گلدان گل بود.

یک میز بود که دورش می نشستند کتاب می خواندند و می رفتند؛ فضای متفاوتی داشت و این عنوان باعث شده است بود از مناطق دور و نزدیک مشتری داشته باشم.به علت کتاب فروشی، بسیاری از آدم ها را شناختم و درواقع آدم شناس شدم. بعد از اینکه مسئله ممیزی کتاب شدت گرفت، دیدم فروش کتاب مثل سابق نیست و فکر کردم که کار دیگری انجام دهم.

تصمیم گرفتم گالری راه اندازی کنم و دیدم بعد از کتاب، نقاشی بلدم. در پاریس هم درسش را خوانده بودم و نقاش ها را هم می شناختم. با مجموعه سهراب سپهری شروع کردیم که یک شروع محکم داشته باشیم. از تصویر های کسراییان هم نمایشگاه گذاشتم که در آن وقت کتاب هایش چاپ می شد و معروف شده است بود.

برای کسراییان نیاز به مجوز نداشتید؟

من گالری را راه اندازی کردم بدون اینکه بدانم باید از وزارت ارشاد اجازه بگیرم و فکر می کردم اجازه شهرداری کفایت می کند. زمانی که می خواستم کارهای کسراییان را در گالری بگذارم،

از وزارت ارشاد تماس گرفتند و گفتند با اجازه چه کسی گالری را راه اندازی کرده اید؟ گفتم شهرداری. و آن ها گفتند باید از ما اجازه بگیرید. دو هفته کار کسراییان عقب افتاد ولی برگزار شد.

زمانی که رفتم وزارت ارشاد یک آقایی آنجا بودند که من را چندین روز به اتاق ارزش راه ندادند؛ زمانی که وارد اتاق شدم از من پرسیدند که جهت چه کاری آمدم و اصلا چه کسی هستم، من هم خودم را معرفی کردم و گفتم که جهت گالری آمده ام. ولی در جواب با لحن بدی گفتند برو مردت را بفرست.

آن لحظه نتوانستم خودم را کنترل کنم و اشک به چشمانم آمد. و هنگامی که او مرا به آن صورت ضعیف و درمانده دید، برگه را مهر زد و مجوز را داد. با گریه صاحب گالری شدم. این جا فهمیدم که گاهی در نقش زن ضعیف و بیچاره ظاهر شدن فایده دارد!!

واژه های کلیدی: کارگردان و بازیگر | کارگردان فیلم | کارگردانی | معروف شدن | سینماگران | سینمایی | کارگردان | سینمای | ایرانی | سینما | تصویر

خاطرات قشنگ با زن لیلی گلستان

خاطرات قشنگ با زن لیلی گلستان

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *