کتاب پرده اثر نویسنده مشهور آگاتا گریستی هست که به نام آخرین پرونده ی هرکول پوآرو معروف شد. بیشتر تمایل نویسنده برای چاپ این کتاب در زمان بعد از مرگش بود ولی تصمیم گرفت آن را در زمان حیاتش چاپ کند. این کتاب پایان دهنده مجموعه کاراگاهی هرکول پوآرو است. برای دانلود این کتاب می توانید از سایت yyjc/book اقدام کنید.

معرفی کتاب پرده

این کتاب اولین رمان جنایی هست که قانون رایج رمان های پلیسی را کنار گذاشته است و آگاتا کریستی صحنه های عجیبی را خلق کرده است. ماجرای داستان از این جا شروع می شود که پوآرو 5 پرونده مختلف قتل را بررسی می کند و به نتایجی دست پیدا می کند. در این داستان خواننده با یک قاتل خطرناک روبه رو است که، قتل های پشت سرهم انجام میدهد ولی اثری از خود باقی نمی گذارد. این کتاب به یک رمان معمایی شناخته می شود که پوآرو قاتل را شناسایی می کند ولی به مخاطب نمی گوید. در این داستان نویسنده به دنبال گرفتن قاتل نیست بلکه از قتل دیگری می خواهد جلوگیری کند. شگفتی این داستان در این است که قاتل انگیزه قتل را به وجود می آورد و راه ارتکاب قتل را آسان می کند.

در کتاب پرده می خوانیم

به گمانم حوالى ساعت شش بود که سر و کله‌ى کلنل لوترل در جاده پیدا شد. یک تفنگ شکارى و دو سه کبوتر جنگلى شکارشده همراهش بود.
سلام کردم. از شنیدن صدایم جا خورد و انگار از دیدن ما در آن‌جا غافلگیر شد.

«سلام. شما دوتا آن‌جا چه‌کار مى‌کنید؟ مى‌دانید، آن مخروبه‌ى کلنگى زیاد امن نیست. دارد مى‌آید پایین. ممکن است روى سرتان خراب شود. لباست کثیف مى‌شود، الیزابت.»

«آه، مشکلى نیست. کاپیتان هیستینگز دستمال جیبى‌شان را در راه آرمان بلند تمیزماندن پیراهن من فدا کردند.»

کلنل نجواى نامفهومى کرد: «آه، واقعا؟ خب پس، همه‌چیز مرتب است.»

آن‌جا ایستاده بود و مدام سبیلش را مى‌کشید. من و دوشیزه کول بلند شدیم و به او پیوستیم.

به نظر مى‌رسید آن روز غروب فکرش جاى دیگرى است. به خود آمد و گفت: «داشتم سعى مى‌کردم چندتا از این کبوترهاى لعنتى را شکار کنم. نمى‌دانید چقدر خرابکارى مى‌کنند.»

گفتم: «مى‌گویند شما تیرانداز معرکه‌اى هستید.»

«واقعا؟ کى گفته؟ هان، بوید کارینگتون. یک زمانى بودم، یک زمانى. این روزها زیاد آماده نیستم. پیرى دارد خودش را نشان مى‌دهد.»
گفتم: «به خاطر ضعف بینایى نیست؟»

بى‌درنگ حدس مرا رد کرد.

«مزخرف است! بینایى‌ام مثل همیشه عالى است. یعنى… خب، براى مطالعه باید عینک بزنم. اما دوربینى‌ام حرف ندارد.»

لحظاتى بعد تکرار کرد: «بله… حرف ندارد. موضوع این نیست…»

صدایش رفته‌رفته فروکش کرد و به پچ‌پچى از سر حواس‌پرتى بدل شد.





دانلود

دانلود فایل ها