چیزی میان انسان و حیوان!چه کسی می داند که او کیست؟نه می توان اسمش را انسان گذاشت و نه یک گرگ.یک گرگینه که قربانی که جنگ قبیله ها میشود.گرگینه ای که برخلاف میل خودش ناچارا گرگینه شده..

او که نیمه های شب درد در استخوان هایش میپیچد امانش را می برد، بدن او از حالت طبیعی خودش خارج می شود و زوزه های او از سرد درد تمام جنگل را پرمیکند.گرگینه ای که احساساتش را تا ۱۸ سالگی سرکوب کرده است.چشمان او همچون گوی یخ سرد و خالی از هر حسی هستند کسی چه می داند سرنوشت این گرگینه غمگین چه می شود؟

یک دختر، دختری لجباز، دختری تازه واردکه حریف زورگویی های این گرگینه می شود،دختری که شب ها به طرز مرموزی در همان جایی که گرگینه حضور دارد حاضر می شود.او که نیمه های شب چشم بر دریاچه میدوزد و فارغ از این است که چه چیزی در انتظار اوست!آیا گرگینه ای که دورا دور اورا می بیند به او صدمه می زند؟از جانش چه می خواهد؟اصلا چطور این دختر باور کند این گرگی که صدای زوزه هایش لابه لای درختان طنین انداز می شود همان همکلاسی غد و لجباز اوست!

گرگینه ارام می شود،دختر نیز ارام می شود،گرگینه پا روی تمام قوانین گروه می گذارد و نزدیک دختر می شود،زندگی این دختر نیز برای او عجیب است،دلیل این شب بیداری ها ،این حال و هوای گرفته او چه می تواند باشد؟





دانلود

دانلود فایل ها