معرفی کتاب خاطرات یک بچه‌ی بی‌عرضه: حقیقت تلخ

کتاب خاطرات یک بچه‌ی بی‌عرضه: حقیقت تلخ نوشته‌ی جف کینی، زندگی پسر بچه‌ای را با زبانی طنزآمیز روایت می‌کند که به معنای واقعی بی‌عرضه است.

گرگ هفلی که اصلا بی‌عرضه بودن خود را قبول ندارد و فکر می‌کند روزی آدم مهم و ثروتمندی می‌شود، گاهی می‌خواهد خودی نشان دهد و بعضی از مشکلات را حل کند اما تقریبا همیشه اوضاع را بدتر از قبل می‌کند.

جف کینی (Jeff Kinney) نویسنده، طراح بازی، کارتونیست، بازیگر و کارگردان، مجموعه کمیک‌ استریپی به نام ایگدوف که در نشریه‌ی دانشجویی دایاموندبک منتشر می‌شد را خلق کرد. کینی با نویسندگی و تصویرگری مجموعه کتاب‌های کودک “دفترچه‌ خاطرات یک بی‌عرضه” به شهرت رسید. او آن را در 1998 طراحی کرد، اما اولین‌بار در آوریل 2007 به شکل کتاب چاپ و منتشر شد. مجله‌ی تایم در آوریل 2009 نام کینی را در زمره‌ی تأثیرگذارترین اشخاص جهان آورده است.

کتاب خاطرات یک بچه‌ی بی‌عرضه، حقیقت تلخ (Diary of a Wimpy Kid: The Ugly Truth) جلد پنجم از مجموعه شش جلدی «خاطرات یک بی‌عرضه» است.

کتاب خاطرات یک بچه‌ی بی‌عرضه: حقیقت تلخ برای چه کسانی مناسب است؟

این کتاب به تمام کودکان دبستانی و نوجوانان پیشنهاد می‌شود.

در بخشی از کتاب خاطرات یک بچه‌ی بی‌عرضه، حقیقت تلخ می‌خوانیم:

بدبختانه، مامان و بابا دیروز قبل از رودریک برگشتن خونه و بابابزرگ هم برگشت خونه‌ی سالمندان. واقعا حیف شد چون واقعا دلم می‌خواست اجرای دستورالعمل صفحه‌ی “س” رو ببینم.

مامان گفت اون و بابا در طول این چند روز خیلی با هم حرف زدن و هر دوتایی به این نتیجه رسیدن که از وقتی اون برگشته سر درس و مشقش، اوضاع خونه حسابی به هم ریخته. من فکر می‌کردم مامان می‌خواد ما رو به خاطر این‌ که وظایف‌مونو انجام ندادیم توبیخ کنه، ولی اون گفت که می‌خواد یه نفرو استخدام کنه تا توی تمیز کردن خونه کمک کنه. نمی‌تونستم حرفی رو که می‌شنیدم باور کنم. عبارتی که مامان به کار برد «کمک در کارهای خانه» بود، ولی من می‌دونم که معنیش یعنی «کلفت».

به گمونم مامان از این‌ که می‌خواد یه نفرو واسه انجام کارای خونه استخدام کنه حسابی خجالت می‌کشه، چون از همه‌مون خواست این قضیه رو به هیچ‌ کس نگیم.

متأسفم، ولی فرصت‌هایی مث این همیشه گیر من نمی‌یاد. واسه همین یه کمی سخت بود که توی مدرسه جلوی خودمو بگیرم. شیراک گوپتا گفت که خونواده‌ش نیازی به کلفت ندارن و اون خوشحاله که هر روز وقتی از مدرسه برمی‌گرده، مامانش خونه است. ولی من مطمئنم این حرفی‌ایه که تموم آدمایی که کلفت ندارن می‌زنن تا یه کم دلشون خنک بشه.

فردا اولین روز کار کلفت ما ایزابلاست. فکر می‌کردم معناش اینه که همگی می‌تونیم راحت بشینیم و یه کمی بیشتر ریخت و پاش کنیم، چون قراره یکی پشت سرمونو جارو کنه؛ ولی مامان امشب همه رو مجبور کرد خونه رو تمیز کنیم. اون گفت نمی‌خواد ایزابلا فکر کنه که ما توی «خوک‌دونی» زندگی می‌کردیم.





دانلود

دانلود فایل ها