خرید کتاب از گوگل

چاپ کتاب PDF

خرید کتاب از آمازون

خرید کتاب زبان اصلی

دانلود کتاب خارجی

دانلود کتاب لاتین

سنگيني درد روي شانه‌هاي حسرت

٧ روز است گوشي تلفن كيان زنگ نخورده. كيان ٧ روز است بيكار است. ٧ روز قبل، صاحب اتوبار تلفن زد و نشاني داد كه كيان با سه نفر باربر بروند زعفرانيه، جابه جايي بار

سنگيني درد روي شانه‌هاي حسرت

سنگيني درد روي شانه هاي حسرت

عبارات مهم : ماشين

٧ روز است گوشي تلفن كيان زنگ نخورده. كيان ٧ روز است بيكار است. ٧ روز قبل، صاحب اتوبار تلفن زد و نشاني داد كه كيان با سه نفر باربر بروند زعفرانيه، جابه جايي بار منزل. از ٧ روز قبل تا امروز، هيچ. هيچ، يعني آخرين مزدي كه كيان و باربرها گرفتند، همان ٣٠ هزار تومان ٧ روز قبل بود. تا اول برج و موعد اجاره، ٥ روز مانده و ساعت ٥ عصر يكشنبه، كيان و ٧ باربر كه آنها هم از يك هفته، ١٠ روز، ٥ روز قبل بيكار مانده اند، توي «خانه كارگري» پشت فلكه كن نشسته اند و چشم دوخته اند به صفحه تاريك گوشي.

سنگيني درد روي شانه‌هاي حسرت

– اسمم پيمانه. ٢٨ سالمه. ٤ ساله اومدم باربري. تا يك ماه اول، كارتن و صندلي و بار سبك مي بردم تا رسيدم به لباسشويي و اجاق گاز و ظرفشويي. اولين بار كه لباسشويي كول گرفتم، وقتي بار رو گذاشتم زمين، پاهام مي لرزيد، تا چند دقيقه نمي تونستم راه برم. تا چند دقيقه بعدش نمي تونستم صاف بايستم. بخواي توي اين كار بموني، بايد كار كني. دست خودت نيست كه بگي فقط وسايل سبك مي برم.

– بعضي خونه ها كه ميريم، سر هزينه يخچال و گاوصندوق دعواست. حاضر نيستن بابت يخچال ١٥٠ كيلويي كه٤ طبقه برديم اوج ٢٠ تومن اضافه بدن. خيلي خونه ها رفتيم و وقتي اومديم بيرون، صاحبخونه گفته حلالتون نباشه. هزار بار به خودم گفتن حرومتون باشه. مي رسي خونه، مي بيني از اون پول يك قرون هم نمونده انقدر نفرين كردن.

٧ روز است گوشي تلفن كيان زنگ نخورده. كيان ٧ روز است بيكار است. ٧ روز قبل، صاحب اتوبار تلفن زد و نشاني داد كه كيان با سه نفر باربر بروند زعفرانيه، جابه جايي بار

هيچ كدام نمي توانند نيم ساعت، صاف بنشينند. هر ١٠ دقيقه، يك ربع، از جا بلند مي شوند تا چند قدم راه بروند و درد كمر و زانو و ساق پا را آرام كنند. نرسيده به پيچ ٣٠ سالگي، افتاده اند در سراشيب از كارافتادگي. ١٠ سال، ٥ سال، ٤ سال قبل، از بركت ناچيز يك هكتار، دو هكتار زمين كشاورزي پهن شده است پاي دامنه زاگرس گذشتند تا همان يك گوني، دو گوني بارِ گندم و نخود و جو كه سرِ سال مي دهد و بيشتر از يك ميليون، دو ميليون تومان سود و عايدي ندارد براي خانواده هاي ٨ نفره و ٩ نفره پدري، بماند براي ننه و باباي پير و خواهر و برادر صغير.

١٥ ساله و ١٨ ساله و ١٩ ساله، يك ساك و يك پتو كول كشيدند و دلبسته وعده هاي باقي هم ولايتي ها كه آنها هم كمر طاق زده بودند زير بار تجمل و تكبر «پايتختي ها»، با اولين اتوبوسي كه سر پيچ ترمينال سنندج، داد مي زد «تهرون… تهرون»، خودشان را رساندند پاي برج آزادي و همان، اولين و آخرين بار بود كه گردن كشيدند سمت سقف آسمان. از آن روز به بعد، چشم هاي ارزش فقط موزاييك و كاشي كفِ منزل ها را رج زد و گردن و شانه و قامت خم شد زير سنگيني وزن مبل و كمد و يخچال و قالي مردم كه توهم برِشان داشته بود «اينها خلق شده است اند براي حمالي».

– اولين بار… يك يخچال كولم بسته بودم و با زانو خوردم روي پله. تا دو ماه نتونستم كار كنم. همه مون بايد يخچال سايد ١٥٠ كيلويي و لباسشويي ٧٠ كيلويي و گاوصندوق ٢٠٠ كيلويي رو كول بكشيم. پارسال يك بوفه ٤ لنگه رو از ٤ طبقه مي بردم اوج كه شيشه اش از جا در اومد و افتاد روي دستم. رفتم بيمارستان ٥٠٠ هزار تومن گرفتن بخيه بزنن. چقدر مزد گرفتم ؟ ٥٠ تومن. يك قرون از هزينه درمان پاي كارفرما نيست. همه چي رو بايد از جيب خودمون بديم. حقوق ما همون مزديه كه مشتري ميده. چه زخمي بشيم، چه بميريم، همه چي پاي خودمونه.

سنگيني درد روي شانه‌هاي حسرت

– بيمه كه نيستيم، قرارداد هم نداريم، از وقتي مياي، سرِت آويزون. وضع همه كارگراي باربري همينه ها. اگه الان بگم چرا منو بيمه نمي كني، ميگه برو خوش اومدي، يكي ديگه رو مياره جاي من. هر سه ماه هم يك كاغذ مياره امضا كنم كه هيچ حق و حقوقي طلب ندارم. بارها سر ٣٠ تومن، ٤٠ تومن كه مشتري نداده رفتيم كلانتري، مامور تا مي بينه ماشين باربريه، ميگه دوباره باربري؟ به جاي اينكه بگه مشكلت چيه، ميگه حق با صاحبخونه است و تو زياد پول خواستي.

صفحات سايت شركت هاي باربري را كه ورق بزني، مزد كارگر براي ٣ ساعت، ٢٠ الي ٣٠ هزار تومان است. كار كه از ٣ ساعت بگذرد، يك سوم تعرفه به مزد كارگر اضافه مي شود. كارگرهايي كه نه قرارداد دارند و نه بيمه. هر ٣ ماه و ٤ ماه و ٦ ماه هم طبق قرار نانوشته و نامعلومي بايد پاي يك برگه امضا بيندازند كه هيچ طلبي از صاحب اتوبار ندارند.

٧ روز است گوشي تلفن كيان زنگ نخورده. كيان ٧ روز است بيكار است. ٧ روز قبل، صاحب اتوبار تلفن زد و نشاني داد كه كيان با سه نفر باربر بروند زعفرانيه، جابه جايي بار

در صفحات سايت بعضي اتوبارها، فقط بعضي اتوبارها، براي حمل گاوصندوق و يخچال سايد باي سايد، بسته به طبقه اي كه بايد حمل شود، هزينه جداگانه نوشته شده. رقم هايي كه بيشتر به يك جوك بي مزه مي ماند: هزينه جابه جايي يخچال سايد باي سايد بالاي ٢٥ فوت – طبقه اي ١٠ هزار تومان / هزينه حمل گاوصندوق ٣٠٠ تا ٣٣٠ كيلو – طبقه اي ٣٠ هزار تومان… . اين رقم اضافه، سهم همه و هيچ است. يك نفر، يخچال ١٦٠ كيلويي و گاوصندوق ٣٠٠ كيلويي را به كول مي بندد و آن رقم اضافه، بين همه كارگرها تقسيم مي شود.

اتوبارهايي كه از وحشت از دست رفتن مشتري، قيد يادآوري چنين هزينه اي را مي زنند، باربر مي ماند و مشتري كه حاضر نيست بابت كول كشيدن يك يخچال١٥٠ كيلويي، حتي ٥ هزار تومان انعام بدهد. بعضي اتوبارها در صفحه اول سايت شان، تصويري از يك خانواده خوشبخت گذاشته اند كه همگي روي يك كاناپه نشسته اند و دو كارگر ملبس به لباس كار شيك و تميز، لبخند زنان دو سمت كاناپه را گرفته و جابه جا مي كنند.

سنگيني درد روي شانه‌هاي حسرت

اين تصوير، همان سرابي بود كه در دلِ راشد و عدنان و بهزاد منزل كرد. لباس كار كجا بود ؟ لبخند كجا بود ؟ واقعيت زندگي كارگر باربري، حتي با نگاتيو اين تصوير هم فاصله دارد از زمين تا آسمان. وقتي كفِ دست هاي قاچ خورده ارزش را نشان بدهند، وقتي مهره هاي ستون فقرات ارزش را نشان بدهند كه يك به يك، مثل تيله هاي به خط شده، متورم و تيره شده است بس كه سنگيني يخچال ٢٥ فوتي و كمد ٤ لنگه و ميز غذاخوري ١٢ نفره روي مهره فشار آورده، وقتي ردِ زخم هاي كهنه روي ساعدشان را نشان بدهند كه يادگار خُرد شدن شيشه ميز غذاخوري و غش كردن كمد و آوار شدن كارتن هاي كتاب است، آن وقت فكر مي كني «واقعا ١٠ هزار تومن و ٣٠ هزار تومن اضافه، مي ارزه به اين جون كندن؟»

– اسمم عدنانه. ١٥ سالم بود اومدم براي باربري. كارتن شكستني دستم نمي دادن انقدر كه سنم پايين بود. الان پيانو رو مي بندم به كول و گردنم، يك نفري مي برم. مشتري كه زنگ مي زنه، اگه بگم بايد براي پيانو دو نفر بيان منصرف ميشه. اگه نريم، بيكار مي مونيم. مثل الان كه ٥ روزه بيكاريم. يك ماه مي بيني درآمدمون ميشه يك ميليون و ٥٠٠، يك ماه ٥٠٠. گاهي ٤ روز، يك هفته بيكاريم.

– خونه اي رفتيم كه صاحبش گفت تا صبحانه نخوري نمي ذارم كار كني. خونه اي هم رفتيم كه آب خوردن خواستيم، آب خورديم و ليوان رو از ما گرفتن و انداختن سطل آشغال. خونه هايي مي ريم كه ميگيم مي تونيم دستمون رو توي ظرفشويي بشوريم، ميگن نه، نميشه. ما رو نجس مي بينن.

محمد محمدي؛ مشاور معاونت فني و درآمد شرکت تامين اجتماعي مي گويد كه اين كارگران مي توانند با شكايت از صاحب اتوبار به حق ارزش برسند. مي گويد كه در صورت اثبات ادعاي باربر راجع به محروميت از بيمه، شرکت تامين اجتماعي از حقوق از دست رفته باربر دفاع مي كند.

«قانون تامين اجتماعي، كارگاه و كارفرما و بيمه شده است رو تعريف كرده و طبق ماده ٣٤ قانون كار هم تمام دريافت هاي قانوني كارگر، حق السعي يا مزد محسوب ميشه و كارفرما، به ازاي اين پرداخت ها مكلف شده است به تهيه فهرست حق بيمه كارگران متناسب با روزهاي كاركرد. قانون تامين اجتماعي اين تاكيد رو داره كه كارگر، حتي براي يك ساعت كار، به اندازه همون يك ساعت هم مشمول بيمه است و پرداخت كننده مزد، مكلفه كه براي اون فرد، به شرکت تامين اجتماعي حق بيمه پرداخت كنه تا كارگر، بتونه از مزاياي تامين اجتماعي برخوردار بشه. شرکت تامين اجتماعي هم موظفه فهرست پرداخت حق بيمه رو بررسي كنه و مي تونه بر اساس ماده ٤٧ قانون تامين اجتماعي، بازرسي از كارگاه داشته باشه.

اگر پرداخت مزد كارگر، در دفاتر كارگاه ثبت شده است باشه، همين پرداخت ها به عنوان سابقه تكليف حق بيمه محسوب ميشه و اگر ثبت نشده باشه يا كارفرما، فهرست ناشناس تهيه كرده باشه و براي بازرسان ما قابل استخراج نباشه، كافيه كارگر ادعا كنه و مدارك و مستنداتي داشته باشه مبني بر اينكه در اين كارگاه كار مي كرده و حق بيمه اش پرداخت نشده. در صورت احراز اين ادعا، بازرس ما به استناد ماده ٤٠ قانون تامين اجتماعي، حق بيمه كارگر رو از كارفرما مطالبه مي كنه. حالا شما ميگين اين كارگرا بايد هر ٦ ماه يك بار تعهد خطي بِدن به كارفرما كه هيچ طلبي ندارن. امضاي كارگر پاي همون برگه، مدرك احراز اشتغال و ادعاي سابقه است.»

محمدي در پايان حرف هايش مي گويد: «اگه اينا رو بنويسين، براي اين كارگرا خيلي بد ميشه.»

٥٠٠ متر بعد از پل كن پشت باغ ها، يك محوطه خاكي بزرگ پاركينگ خاورهاي اتوبارهاست. بيش از ٣٠ خاور روي خاكي خوابيده و هفته آخر فروردين، موتور تمام خاورها، سردتر از سرماي زمستاني است كه بارِ باغ هاي كن را سوزاند. در كوچه هاي آسفالت تركيده پشت محوطه خاكي، منزل هاي ٣٠ متري و ٤٠ متري كارگري، تنگ هم چپيده اند. باربرهاي مجرد، مستاجر بعضي از اين منزل ها هستند.

صاحب اتوبار، كل منزل را با ١٠ ميليون و ١٥ ميليون تومان وديعه و ٢ ميليون تومان اجاره ماهانه، مالك مي شود و ٢٠ باربر، ٢٥ باربر را مي ريزد توي دو تا اتاق ٢٠ متري٣٠ متري كه هر كدام بايد ٥٠٠ هزار تومان، يك ميليون تومان وديعه بدهند و ماهي ١٠٠ هزار تومان اجاره براي منزل اي بدون حمام و آب گرم كه فقط، جاي خواب است و لوكس ترين تجهيزاتش يك گاز پيك نيكي. ايوب، نگهبان يكي از اين منزل هاست. باربري كه جواني اش را پاي كول گرفتن گاو صندوق و يخچال خرج كرد و دو سال قبل، گاوصندوق ١٧٠ كيلويي از دست كمك باربر رها شد روي پاي ايوب و استخوان ساق پاي راستش را مثل سكه هاي٢٠٠ توماني تهِ جيبش خرد كرد. تنها كمك صاحبخانه، اين بود كه به اورژانس تلفن زد. تنها كمك صاحب اتوبار اين بود كه ايوب را به دليل ناتواني اخراج كرد.

ايوب، براي جمع كردن خرده هاي استخوان و چفت كردن ارزش با پلاتين، ١٥ ميليون تومان؛ تنها پس اندازش را خرج كرد و حالا، در ٤٠ سالگي از كار افتاده شده است و با يك پاي لنگ، فقط از پسِ نگهباني بر مي آيد. نگهبان «خانه كارگري» با يك حياط ٦ متري و دو اتاق كه روي سر هم سوار شده است اند با يك نردبام فلزي. درِ اصلي منزل كه باز مي شود، مي افتي توي بغل نردبام. ايوان جلوي اتاق بالا، آنقدر عرض دارد كه ١٠ جفت دمپايي در پهنايش روي هم كوت شود. كنار پاي نردبام، ٦ پله مي رود زيرِ زمين. از پنجره و روزنه خبري نيست. درِ آلومينيومي قفل خورده خبر مي دهد كه اينجا هم يك اتاق است. ايوب مي گويد در هر اتاق ١٠ باربر زندگي مي كنند. در اين منزل ٢٠ باربر زندگي مي كنند كه اين وقت عصر، همه ارزش رفته اند اول پل، چشم انتظار كار.

– باربرا، زير سنگيني بار خون دماغ ميشن. مي ميرن زير سنگيني بار. كسي ما رو آدم حساب نمي كنه. ميري توي خونه مشتري، آدم حسابت نمي كنه. صاحب كار هم آدم حسابت نمي كنه. بارها مشتري بِهِمون گفته حمال. نه توي دعوا و عصبانيت، توي شرايط عادي بهمون ميگه حمال بيا اينو جابه جا كن. مي شنوي فرزند داره به باباش ميگه بابا، حمال داره وسايل رو جابه جا مي كنه. بعضي وقتا براي اينكه پول ما رو ندن، ميگن يك چيزي دزديدي. زنگ مي زنن مامور ١١٠ مياد و اونم بدون هيچ بازپرسي ما رو مي فرسته آگاهي چون ميگه حق با مشتريه و شماها كارگرين. دستمون هم به هيچ جا بند نيست. حرف ما برشي نداره كه بتونيم از خودمون دفاع كنيم.

– همه اينا به خاطر فقره. اگه شهرستان خودمون كار بود، اگه يك كارخونه اي بود، اونجا كار مي كرديم و هيچ وقت نمي اومديم باربري. اونجا هيچي نيست. يك كارخونه بود كه اونم آتيش زدن تموم شد. فقط يه مزرعه پرورش قارچ است كه مگه چقدر جا داره؟ حداكثر ٥٠ نفر.

اگر باربرهايي كه اول فلكه كن، گوش به زنگ تلفن بودند تا عرق ارزش از خجالت بي پولي، كمي، فقط كمي خشك شود، حرف هاي حسين زندي؛ رييس اتحاديه حمل و نقل كالاي شهري را مي شنيدند وقتي از دستمزد پرداختي به «باربرها» ابراز رضايت مي كرد و به كارفرما حق مي داد كه زير بار بيمه و باقي بايدهاي قانون نرود و به مردم حق مي داد كه هميشه از باربرها ناراضي باشند چون در اكثر خلاف ها، «باربرها» مقصرند، چه جوابي داشتند ؟ حسين زندي چه جوابي داشت ؟

«٣٥٠ دفتر رسمي حمل بار در پایتخت ایران داريم كه از ٥ تا ١٥٠ ماشين دارن. حدود ١٥٠ دفتر هم، غير رسمي هستن و بدون پروانه. بيش از ٧٠ درصد باربرهاي ايراني، كارگراي فصلي هستند كه ميرن براي كشاورزي و مواقع خاصي كه فصلاثاث كشي است و اونا هم كاري ندارن، برمي گردن. البته كار ما هم فصليه. يعني حدود يك ماه و نيم قبل از عيد، اثاث كشي داريم و ديگه كار راكده تا اول سه ماهه تابستون كه تعطيلي مدارس شروع ميشه. الان از ١٠٠ ماشين، ٧٠ تا بيكارن. هيچ شركتي نمي تونه براي دو ماه كار، حقوق دوازده ماه رو به كارگر بده. دستمزد رو وزارت كار تعيين كرده. يك قیمت ميانگين براي كارگر باربري و ساختموني. ما هم يك قیمت متعارف تعيين كرديم و نوشتيم كه دستمزد كارگر براي مواقع خاص با توافق طرفين. به عنوان نمونه يك جا كوچه داره، يك جا طبقه داره، يك جاگاو صندوق داره، يك جا يخچال سايد باي سايد داره. اين ديگه توافق كارگره با صاحب بار.»

اين كارگرها نه تنها از بيمه محروم هستن، هر ٣ ماه يا ٦ ماه، كارفرما ازشون تعهد كاغذي مي گيره كه هيچ طلبي از شركت ندارن. شما از اين كاغذها با خبرين ؟

« ما به همه كارگرا گفتيم خودتون رو خويش فرما بيمه كنين. كارفرما كه براي دو ماه كار، نمي تونه كارگر رو بيمه كنه. كارفرما بهشون ميگه من نمي تونم شما رو دوازده ماه اينجا نگه دارم چون فقط براي دو ماه، كار دارم، ولي اگه مي خواهيد اينجا (خانه هاي كارگري) بمونيد، بايد به من كاغذ بديد كه نريد به عنوان كارگر دايمي از من شكايت كنيد. دستمزد اين كارگرا كم نيست. ماشين حمل بار، براي سه ساعت حدود ١١٠ هزار تومن مي گيره. ماشيني كه ١٥٠ ميليون تومن پولشه. سه تا كارگر براي ٣ ساعت ١٠٠ هزار تومن مي گيرن. اون كارگر فقط از نيروي جسمانيش استفاده مي كنه ولي صاحب اتوبار،سرمايه شو گذاشته وسط. اگه همين پول رو بذاره بانك، مي دونين ماهانه چقدر سود مالي داره ؟ اون كارگر هيچ چيزي نگذاشته، فقط از نيروي جسميش گذاشته. يكي كار فكري مي كنه، يكي كار جسمي مي كنه، يكي هم سرمايه شو گذاشته. همه كار مي كنن.»

ولي خيلي وقت ها مشتري ها پول كارگرها رو نميدن و به پليس هم تلفن مي زنن و ميگن كارگر مقصر بوده و پليس هم طرف مشتري رو مي گيره. شما چه حمايتي از اين كارگرا دارين؟

«٧٠ درصد اين حرفا رو بيخود ميگن. ما، در اتحاديه يك كميسيون شكايات داريم كه ٩٠ درصد شكايات مربوط به همين كارگرهاست كه پول زيادي از مردم مي گيرن يا ميگن پولي كه گرفتن، كم بوده. اگر صاحب كار شما، حقوق شما رو نداد بايد بري ازش شكايت كني. ولی اين كارگرا انقدر مردم رو اذيت كردن، انقدر مردم رو به صلابه كشيدن كه اين، جاافتاده كه اين كارگرا نادرست ميگن. ٧٠ درصد شكايات ما اينه كه اين كارگرا ميرن با مردم دعوا مي كنن، دبه مي كنن و پدر مردم رو در ميارن. به همين خاطر به هر جا هم شكايت كنن، معمولا اين كارگرا رو مقصر مي دونن چون اكثر خلاف رو اينا انجام دادن. اينا به اتحاديه ربطي نداره. اتحاديه قیمت متعارف ماشين و كارگر رو به همه اعلام مي كنه. باقي مسووليت با شركت و مشتريه. ولی اگه مشتري همون قیمت متعارف رو هم پرداخت نكرد، كارگر ميره به شوراي حل اختلاف محلات شكايت مي كنه و اونا هم از اتحاديه استعلام مي كنن كه مزد اين كارگر كه از اين ساعت تا اين ساعت در اين محل كار كرده، چقدره و ما هم اعلام مي كنيم و شورا هم اون رقم رو از مشتري مي گيره و ميده دست كارگر.»

غروب سه شنبه، حدود ٣٠ باربر، بيكار و با جيب خالي تر از روز قبل، جمع شده است اند پارك اول فلكه كن. هرچه هوا تاريك تر مي شود، خطوط صورت باربرها كه در ميانه جواني، وسط دست انداز تنگناهاي زندگي گير افتاده اند، درهم فشرده تر مي شود و نگاه ارزش بي اميدتر كه امشب هم مثل شب قبل و دو شب قبل و سه شب قبل، بايد با دست خالي درِ منزل را باز كنند و نه با اشاره نوك كفش. مردهاي باربر، هيچ شغلي ندارند جز باركشي منزل مردم. فقر كه به شهر و دِه و خانواده ارزش هجوم برد، چاره اي نماند جز مهاجرت. مهاجرت نه براي بهتر، فقط به اميد ناني بيشتر.

– اسمم مهرانه. ٢٧ سالمه. ٧ ساله باربرم. مي دوني چيه ؟ تو اون وزن ١٤٠ كيلويي و ١٦٠ كيلويي رو نمي بيني. فقط اون

٣٠ تومن و ٢٠ تومن رو مي بيني كه قراره بين تو و بقيه تقسيم بشه. من توي اين سال ها، از اين شغل فقط معني نابرابري اجتماعي و اختلاف طبقاتي رو ياد گرفتم. ياد گرفتم از خودم بپرسم چرا بايد اينجوري باشه ؟ چرا بايد يكي زير میانگین باشه و يكي بالا؟ يكي پورشه زير پاش باشه و يكي اصلا ماشين نداشته باشه؟ يكي اين همه اثاث لوكس داشته باشه و يكي توي قاشق چنگال خونه اش هم بمونه ؟

– ٢٠ روز پيش رفتم بالاي شهر. ٦ خاور اثاث برديم. خونه هايي رفتيم كه فقط يك كاميون اسباب بازي بار زديم، چهار دست مبل داره، سه تا يخچال سايد داره، دو تا ظرفشويي داره، ٥ تا اتاق خواب داره. ٤ تا ماشين داره كه دو ميليارد پولشه. اثاثش رو نگاه مي كني، به خودت ميگي اين كار چيه من اومدم؟

در جمع ارزش سراغي از شناسنامه ميانسال و كهنسال نمي توان گرفت. مردهاي ٣٠ ساله و ٢٨ ساله و ٢٥ ساله، مثل يك پيرمرد ٧٠ ساله قد خم كرده اند و از درد استخوان مي نالند. در ميان جمع باربرها زياد مي شود شنيد كه براي ساكت كردن درد استخوان، استخواني كه از سنگيني بار منزل مردم، تغيير شكل داده، ترياك مي كشند. مُسكِني كه خرجش ارزان تر از ويزيت ٧٠ هزار توماني دكتر و خيلي خيلي ارزان تر از هزينه ٥ ميليوني و ١٥ ميليوني عمل جراحي است. آن روز، راشد در همان منزل كارگري پشت پاركينگ خاورها تعريف مي كرد كه ٣ سال است مصرف هرروزه ترياك دارد، صبح، ظهر، شب «وقت كار هم كه باشه، پيك نيكي رو مي برم توي خاور تا برسيم سر نشوني»

راشد؛ فارغ التحصيل كارشناسي علوم تربيتي از دانشگاه بوعلي همدان، ٢٦ ساله بود و ٤ سال قبل، بعد از آخرين امتحان دانشگاه، آمد پایتخت ایران براي باربري.

– اكثر باربرا ترياك و شيره مي كشن تا دردشون ساكت بشه. اگه نكشيم كه نمي تونيم كار كنيم. دو سال قبل دكتر به من گفت زانوت داغون شده است به خاطر بلند كردن بار سنگين، اون موقع ٤ ميليون تومن خرج عمل بود. معلومه كه ندارم. الان ماهي دو بار سه بار ترياك مي كشم كه اين درد ساكت بشه چون ديگه پول دكتر و بيمارستان ندارم، دو سال ديگه هم معتادش ميشم ميره پي كارش. الان فرزند هايي هستن صبح كه بيدار ميشن، قبل اينكه حتي يك ليوان آب بخورن ميشينن پاي بساط، تا نكشن نمي تونن برن سر كار چون همه زانو درد و كمر درد دارن. يك دكتر كه ميري، ويزيتش ٤٥ هزار تومنه. دكتر مغز و اعصاب كه مربوط به درد ما ميشه، ويزيتش ٧٠ هزار تومنه. بيمه كه نداريم. وقتي يك هفته ٥٠ هزار تومنم كار نكرديم، چطوري ٧٠ هزار تومن ويزيت دكتر بديم؟

– من اصلا ماشين لباسشويي ندارم، يخچال كهنه از ميدون آوردم و يك تلويزيون رنگي ٢١ دارم و كل وسايل خونه ام شايد يك ميليون تومن هم نميشه. همه مون هم مستاجريم توي اتاقا و زيرزميناي٤٠ متري. خونه من كه ٣٠ متره. يعني فقط يك اتاقه كه ٥ تا پله مي خوره زير زمين. ٥٠٠ تومن، ٤٠٠ تومن بايد اجاره بديم واسه همين زير زمينا.

باربرها قربانيان بي بنيه جبر ناجورروزگارند. از آن كم سن ترين و بي تجربه ترين ارزش كه احمد ١٥ ساله بود و كلاس اول دبيرستان و يك سال بود همراه پدرش مي آمد باربري و فعلا، فقط كارتن غير شكستني و قالي و كمد كوچك به كول مي گيرد و همكلاس هايش خبر ندارند كه احمد، بعد از تمام شدن ساعت مدرسه، كتاب و دفتر مشقش را مي برد پارك اول فلكه كه اگر گوشي تلفن باباي فرتوت ١٥ سال باربري كرده، زنگ خورد، احمد هم با آن جثه نحيف نوجوانش، روي ركاب خاور سوار شود براي ٥ هزار تومان، ١٠ هزار تومان مزد شاگردي كه گوشه اي از چاه اجاره سرِ ماه را پر مي كند، تا مير عابد كه ١٠ سال باربري كرده و پارسال ١٥ ميليون تومان داد و ديسك كمرش را عمل كرد و دو هفته قبل، گاو صندوق ١٩٠ كيلويي به كول گرفت چون براي صاحب منزل چشم انتظار اجاره، ديسك كمر، مثل يك واژه بيگانه، بي معنا بود.

براي باربرها، جوان و پير، بازنشستگي و استراحت در سال هاي ميانسالي يك سراب بي مختصات است. هيچ كدام شان، باربري نمي شناسند كه بازنشسته شده است باشد. ولی همه ارزش مي شناسند آن باربري را كه سال گذشته، به خاطر ١٥ هزار تومان دستمزد اضافه تر براي خودش و بقيه باربرها، گاو صندوق ٤٥٠ كيلويي را به تنهايي كول گرفت و وقتي بار كول را بعد از سه طبقه زمين گذاشت، ديگر نتوانست از جا بلند شود و روي دست باربرها، به بيمارستان رسيد با ستون فقراتي كه له شده است بود. همه ارزش مي شناسند آن باربري را كه دو سال قبل، از دو رديف پله اوج رفت و يخچال ١٢٠ كيلويي را از كول باز كرد و روي پله نشست و يك ليوان آب خورد و عمرش تمام شد.

سيد منصور رايگاني؛ متخصص طب فيزيكي و توانبخشي، تا امروز باربرهاي زيادي را معاينه كرده. مرداني كه از «جواني» فقط اعداد شناسنامه را يدك مي كشند. مرداني كه در پاسخ توصيه دكتر به ممنوعيت بلند كردن بار سنگين، فقط سكوت مي كنند، نسخه دكتر را در سكوت به دست مي گيرند و در سكوت، از مطب بيرون مي روند.

« اكثرشون جوون هستن و اكثرشون با آسيب مفصل زانو و ستون فقرات كمر و مفاصل دست و بيرون زدگي ديسك و پارگي ديسك و آرتروز زودرس پيشرفته و شكستگي مهره ها پيش من ميان. من هميشه به اين آقايون گفتم كه اگر آمادگي بلند كردن اجسام بيش از اندازه سنگين مثل يخچال و ماشين لباسشويي رو ندارن، نبايد اين كار رو به تنهايي انجام بدن چون فشار ناگهاني و ناخواسته به قسمت هاي اسكلتي عضلاني، مخصوصا به ستون فقرات كمر و ديسك بين مهره هاي كمر و گردن و بافت زانوها و عضلات و تاندون ها وارد ميشه و بعضي وقت ها، اين فشار ممكنه به اختلالات غير قابل جبران منجر بشه.

هميشه به اين بيماران كه متاسفانه تعدادشون هم زياده، هشدار دادم كه حمل كردن وسايل خيلي سنگين در مسافت هاي طولاني و به خصوص، سطوح شيب دار، در كوتاه مدت و درازمدت، ضايعات غير قابل جبراني ايجاد مي كنه. بيشترين نقاطي هم كه دچار ضايعه ميشه، معمولا مفاصل ستون فقرات، گردن، كمر، پشت، زانو، مچ پا و عضلات و تاندون هاست كه منجر به پارگي ديسك بين مهره هاي كمر و تخريب غضروف مفاصل ميشه. اين ضايعات دليل اصليه كه اغلب اين آقايون، در سن ميانسالي ديگه توان كار كردن نداشته باشن.»

دو ساعتي مانده به ظهر، خاور مي رود داخل حياط آپارتماني در «زرگنده». خرده ريزها را دو روز قبل برده اند و امروز، نوبت يخچال و ماشين لباسشويي و ماشين ظرفشويي و مبل و قالي و كمدهاست. كيوان، سه كارگر با خودش آورده. كيوان٢٩ ساله است، بقيه؛ ٢٠ ساله، ٢٢ ساله، ٢٥ ساله. هر ٤ نفرشان از نوجواني و ١٥، ١٦ سالگي باربري كرده اند. آنكه بايد يخچال و ماشين لباسشويي و ماشين ظرفشويي به كول بگيرد، ٢٢ ساله است و روي پيراهن، روي خط شكم، كمربند پهن و ضخيمي بسته كه سنگيني يخچال، فشار كمتري به كمر بياورد؛ يك راهكار بي خاصيت. رسم ارزش اين است كه كول گرفتن يخچال و لباسشويي و ظرفشويي، هربار نوبت يك نفر باشد. خانه، طبقه اول است. باربرها، كارتن هاي بسته بندي شده است و قالي هاي لوله شده است و مبلمان و كمدها را نگاهي مي اندازند كه كدام را كدام ببرد. قرعه كمدها به نام باربر ٢٠ ساله مي افتد. باربر جلوي كمد دو لنگه اي مي ايستد كه ارتفاعش، حداقل ٣٠ سانت از قد باربر بلندتر است. چند رشته دراز پارچه نخي درهم تابيده، مثل يك ريسمان ضخيم، دور كمد و باربر پيچيده مي شود و باربر، ريسمان دو سوي عرض كمد را مثل دستگيره در دست مي پيچد و رگ هاي ساعد، مي زند بيرون و عضلات متورم مي شود و باربر، «يا علي»گويان، زير وزن و قد كمد، كمر خم مي كند و قامت كمد، موازي زمين مي شود و حالا مي شود معناي «دنده عقب رفتن» را فهميد. باربر، پشت به خروجي پله ها، خم مانده زير كمد، پله را زير پا جا مي گذارد تا به پاگرد برسد. صاحبخانه، دو پسر دارد. پسرهاي هم سن باربرها، شايد هم بزرگ تر. يكي از پسرها، سر و ظاهر آراسته تا به كلاس درس دانشگاه برسد. برادرش يادآوري مي كند كه «خواستي روشن كني ساسات رو بكش.»

باربرها نه پسرهاي هم سن و سال ارزش را مي بينند، نه حرف هاي آنها را مي شنوند. باربرها، فقط به آن ٣٠ هزار تومان مزد و ١٠ هزار تومان اضافه براي حمل يخچال فكر مي كنند. ١٠ هزار توماني كه وقتي بين ٤ نفرشان تقسيم شود، هر كدام نفري ٢ هزار و ٥٠٠ تومان اضافه تر مزد دارند. بعد از ٥ روز بيكاري، نفري ٣٢ هزار و ٥٠٠ تومان مي رود به جيب شان. باربر ٢٢ ساله كه مثل رفيقش كه كمد به كول گرفته بود، خم شد زير يخچال سايد باي سايد و با ريسمان نخي، گره خورد به تن يخچال ١٣٠ كيلويي و يخچال، پا درآورد و باربر، غول سرما ساز را از دو رديف پله به دل خاور رساند و جلدي رفت و برگشت تا يخچال فريزر ٧٠ كيلويي را مثل ٣ چمداني كه رفيق ٢٥ ساله اش، يك جا به كول گرفته بود، بدون كمك ريسمان نخي به خاور برساند، وقتي در ازاي يخچال روي پهناي شانه و كمرش خوابيده بود، او هم نه پسرهاي صاحبخانه را ديد و نه حرف هاي ارزش را شنيد. فقط وقتي يخچال را تحويل خاور داد، پيشاني كوتاهش پُر بود از دانه هاي درشت عرق و سينه اش مثل كبوتري رسيده به مسلخ، اوج و پايين مي رفت. اين حكايت همه باربرها بود. نمي ديدند. نمي شنيدند. ولي يادشان مي ماند كه در گوشه اي از همين پايتختي كه قرار بود براي ارزش نان بسازد ولي جان ارزش را به دندان گرفت، آدم هايي زندگي مي كردند كه الفباي زندگي شان، با قلم ديگري نوشته شده است بود.

– اسمم بهزاده. ٢٥ سالمه. ١٠ ساله اومدم باربري. برج ٧ سال ٨٦. همون سال اول كه اومدم، يك ماه بعدش يك يخچال سايد گذاشتن روي كولم. از اين امريكايي ها بود، از اين دسته چوبيا. دو طبقه آوردمش پايين. ٨ هزار تومن بابتش مزد دادن. نمي دادن. مي گفتن اين فرزند است، پول چي بديم ؟ بقيه كارگرا پولمو گرفتن. از اون وقت ياد گرفتم بايد با زور حقمو بگيرم. وقتي ميري واسشون كار مي كني، فكر مي كنن برده گرفتن.

– توي اين كار هيچ آرزويي ندارم. آرزو ندارم فردا زنده باشم. آرزوم اينه الان ميرم مي خوابم ديگه پا نشم. به چه چيزي بايد اميد داشته باشي ؟ به پول كارگري ؟ كاري كه جون آدم در عذاب باشه، پولشم حرومه. وقتي يخچال رو ١٠ طبقه كول مي كني مياري پايين و ٦ طبقه مياري اوج و آخرهم با زور پولت رو مي گيري، به نظرت اين پول حلاله ؟ توي اين خونه ها كه مي رم، همسن خودم رو مي بينم. مي پرسم از خودم كه چرا اينا اينطوري ان ؟ چرا يك فرزند ١٠ ساله بايد به من دستور بده و فكر كنه كه برده گرفته ؟ به خاطر اينكه پول داره ؟ و ما نداريم ؟… خيلي ها رو ديدم، خيلي از باربرا رو ديدم كه قصد خودكشي داشتن… .

اخبار اجتماعی – اعتماد

واژه های کلیدی: ماشين | يخچال | باربري | ماشين لباسشويي | اخبار اجتماعی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *